Saturday, September 13, 2008

عاشقانه - 98


98

عـاشــقـانـه

*****

سلام

هنوز هم فكر مي كنم هر روز

عشق را تعارفم مي كني

ممنونم

از اينكه چشمانت را صبح به صبح

باز مي كني

و اولين كلمه را از تو مي شنوم

ممنونم

سلام

حال من خوب است

و از اينكه عاشقانه هاي من

تكرار نمي شوند

ممنون

حالا بيا براي هر كدام از واژه هاي گفته و ناگفته

قاب بسازيم

كه غريب نيستند اين پنجره ها

باور مي كني

احساسِ همين با تو بودن

دست هاي نارنجي مرا

هي به سمت خورشيد

نشانه مي برد

حالا هي بگو فرصت اندك

فاصله بسيار

راه طولاني ست

پس لا اقل بيا اين كوله پشتي را بر داريم

بزنيم به هرچه باداباد

من براي گفتن

حرف بسيار دارم

آينه را هم بردار

بگذار هر از گاهي روبروي حادثه

شفاف بنشينيم

از صبح علي الطلوع

تا هميشه غروب

تا چند قدم مانده به حوصله ي دريا

پياده مي رويم

...

باور نمي كني

همين چند لحظه پيش

از ديروز و امروز تا فردا

كه بوي نعنا و پونه مي آمد

كوچه را آب پاشي مي كردم

مگر قرار نيست كه بيايي ؟

پس كجاست باد

كه هميشه منتظرش بودم

تا سايه هاي روسري رنگي بروند به دنبال

پس كوچه هاي نا كجا آباد

كه من و تو

با خيالي راحت

پايمان را از پنجره آويزان كنيم

تا باران

مثل هميشه به ما سلام كند

بيا

منتظرت مي مانم

قرارمان يادت هست ؟

همان يادت بخيرِ هميشه و هر جا

منتظرم

مجيد گل محمدي

87.06.09

No comments: