104
عــاشقــانه
*****
به هر کوی و برزن که رفتم
کمانچه های پاییزانِ حزین و عاشق
نواخته می شدند
درست بود که همه بر لبِ پیمانه ها
شادمان می زدند و می پاشیدند
اما تمام عشق ها
بر پارچه های رنگینِ پنجره ها
عريان بودند
تا باد
گیسو گشاده
مگر که بویی به مشام برساند
بر سر ِ راه خویش نوازشی کند و بياميزد
دلی تازه شود
تا تنی به رقص آید
بندی به صورتی اندازد
عروسی پدیدار شود
سوار بر ابر های سپید
با پیرهنی سبزینه و چشمانی ژرف
که بگوید سلام ای سحرخیزِ گندم و آیینه و دلتنگی
امشبم بر کدامین حجله وعده میدهی
آب و مهتاب و بوسه هایت را . . .
شراب و پوست و د كمه هاي نداشته ام را . . .
سازت را . . .
سينه ام را . . .
حاشا كه بدين اميد در كوي و برزن ِ وطنم
از پاييز پژمرده بيني ام
يا به فغاني لب باز كنم
مجید گل محمدی
87.06.15
No comments:
Post a Comment