86
عــاشقــانه
*****
تو پدیدار شدی
از این مبدأ مستی
که بشارت دادی
رؤیا
و بدین واقعه فریاد زدی
عشق
عشقِ روئینه ی من !
ز حقیقت روزی گفتم
تنها
دو حقیقت پیداست
میان تو و من
درک من بود ز الهام وجودت
نه از آن رو که بچینم
اطلسی های دو چشم ات
نه از آن رو
دل تنهایی ِ تو تکیه زند بر لبه ی پنجره ات
که بیاویزد
غم
و تو بنشینی
به سکوت
اینک این من
ز همین حسِ پراز شور
می گشایم لب
که بیافشانی دست
عشقِ روئینه ی من !
خاطرت روئیده ست
من همین را می نهم ارج
و بدان می نامم
عشق
عشقِ روئینه ی من!
عشق جاری ست
ز پدیداری ِ تو
و اگر فاتحِ رؤیا هستی
بشکن این پنجره را
که به آغوش تو
نزدیک ام
و اگر روزی ز حقیقت گفتم
اینک اما من به آواز بلند
می خوانم
عشق
و اگر گفتم " من "
نه "من " ام دیگر
و اگر گفتم " تو "
نه " تو " یی دیگر
که ز تو
عشق جاری ست
و ز من
تو
عشق روئینه ی من !
مجید گل محمدی
87.05.18
No comments:
Post a Comment