Tuesday, September 9, 2008

عاشقانه - 86

86

عــاشقــانه

*****

تو پدیدار شدی

از این مبدأ مستی

که بشارت دادی

رؤیا

و بدین واقعه فریاد زدی

عشق

عشقِ روئینه ی من !

ز حقیقت روزی گفتم

تنها

دو حقیقت پیداست

میان تو و من

درک من بود ز الهام وجودت

نه از آن رو که بچینم

اطلسی های دو چشم ات

نه از آن رو

دل تنهایی ِ تو تکیه زند بر لبه ی پنجره ات

که بیاویزد

غم

و تو بنشینی

به سکوت

اینک این من

ز همین حسِ پراز شور

می گشایم لب

که بیافشانی دست

عشقِ روئینه ی من !

خاطرت روئیده ست

من همین را می نهم ارج

و بدان می نامم

عشق

عشقِ روئینه ی من!

عشق جاری ست

ز پدیداری ِ تو

و اگر فاتحِ رؤیا هستی

بشکن این پنجره را

که به آغوش تو

نزدیک ام

و اگر روزی ز حقیقت گفتم

اینک اما من به آواز بلند

می خوانم

عشق

و اگر گفتم " من "

نه "من " ام دیگر

و اگر گفتم " تو "

نه " تو " یی دیگر

که ز تو

عشق جاری ست

و ز من

تو

عشق روئینه ی من !

مجید گل محمدی

87.05.18

No comments: