108
عــاشقــانه
*****
دريغ مدار از من
آنجا كه تا اوج خواستن
بر منظر ِ تو به نظاره
فراز مي آيم
و حيات را از همين فاصله ي دور
در ميان چشم هايمان
شادمانه مي نگرم
تنها در مقام آنكه تو را دوست دارد
بگذار اينگونه بمانم
مديون ِ عشق
چون ريشه به آب . . .
نفس كه عميق مي كشم
لبانم از خشكي تَرَك مي خورند
و لحظه هاي گذشتني و باز نگشتني
هِي ميان ما
بازيگوشي مي كنند
هنگامه اي كه مي گويم و تو مي شنوي
اينجا ست
كه مبهوت مانده ام و در تعلق ِ تو
چون رازي بردل
مي فهمي ؟
تنها اگر اين يك بوسه را
كه مرگ زاي ِ فاصله است
پرتاب كني
به صدا در مي آيم
بلكه تَركَم كند اين بغض ِ مدام
بلكه آرام شوم
-
چشم هايم باز اند
چون تو در لحظه ي عرياني
مي آيي
بي آنكه به اندوه ِ غريبانه گرفتار آيم
از سرِ عادت ديرين
دستاني خاموش
لب هايي خشك
با هيچ
در سادگي ِ محض
آغوش به آغوش ِ تو مي پيوندم . . .
مجید گل محمدی
87.06.27
No comments:
Post a Comment