Wednesday, September 17, 2008

عاشقانه - 108


108

عــاشقــانه

*****

دريغ مدار از من

آنجا كه تا اوج خواستن

بر منظر ِ تو به نظاره

فراز مي آيم

و حيات را از همين فاصله ي دور

در ميان چشم هايمان

شادمانه مي نگرم

تنها در مقام آنكه تو را دوست دارد

بگذار اينگونه بمانم

مديون ِ عشق

چون ريشه به آب . . .

نفس كه عميق مي كشم

لبانم از خشكي تَرَك مي خورند

و لحظه هاي گذشتني و باز نگشتني

هِي ميان ما

بازيگوشي مي كنند

هنگامه اي كه مي گويم و تو مي شنوي

اينجا ست

كه مبهوت مانده ام و در تعلق ِ تو

چون رازي بردل

مي فهمي ؟

تنها اگر اين يك بوسه را

كه مرگ زاي ِ فاصله است

پرتاب كني

به صدا در مي آيم

بلكه تَركَم كند اين بغض ِ مدام

بلكه آرام شوم

-

چشم هايم باز اند

چون تو در لحظه ي عرياني

مي آيي

بي آنكه به اندوه ِ غريبانه گرفتار آيم

از سرِ عادت ديرين

دستاني خاموش

لب هايي خشك

با هيچ

در سادگي ِ محض

آغوش به آغوش ِ تو مي پيوندم . . .

مجید گل محمدی

87.06.27

No comments: