Thursday, September 18, 2008

عاشقانه - 109



109

عــاشقــانه

*****

چهارشنبه بود

كه صداي تو با لحن تازه اي

مي پيچيد

و قريحه ي خنياگر من

به تحريك رؤياهاي باستاني تو

جاني گرفت

و اين عاشقانه ي روسپي

كه بر نردبان باران و رؤيت رنگين كمان

عريان بود

به جواني تشبيه ام كرد

كه انديشه هاي دريايي دارد و

بكارت پنجره را به همين آسمان

مي فروشد

آري

اينهمه از لحن صداي تو بر مي خيزيد

البته من هم كمي حوصله كردم

و نشستم

اما هميشه دختر ِ غمگين ِ همسايه

پياده راه مي رود و تا مرا مي بيند

مي گويد : " مي گويند

شاعري در همين نزديكي ها

باد بازيگوش را به حرف مي گيرد

و شنيده ام

شفيره هاي حروف را در برابر آينه

براي پروانه شدن

عريان مي پرورد و به پنجره ها

مي بخشد"

من هم به سادگي

خاموش مي مانم

از سايه ي بي رنگ دو چشم اش كه هنوز

نه آينه را مي فهمند و نه آبي ِ چشمان اش را

يك راست از پيچ معلّق عبور مي كنم

كه صداي تو

مي پيچد

انگار هفته و ماهي

شايدم سالي

از صداي تو دور بودم

فاصله را مي فهمم و بر مي گردم

انگار زمان مي گردد

راه نه آن راه

پنجره ديگر . . . نه

تنها باد

و باد است كه مي آيد و لحن اش

به تو مانند است

مجید گل محمدی

87.06.28

No comments: