Tuesday, September 23, 2008

عاشقانه - 113


113

عــاشقــانه

*****

قـــدرِ تو

حس ديگرگوني يك دانه ي سبز

از خاك

تا خورشيد است

راهي كه تو با آن تا مهتاب رفتي

از من

تا مسيري طولاني پيدا ست

مي روم بالا

چشمم كه به چشم ات مي افتد

سرخ ِ سرخم از شرم

حالا مي فهمم

درك زيبايي ِ تو

به چه اندازه سخت است

اندكي آشفته ولي بيش تر

مبهوت

جاذبِ موهبتي مي گردم

به كليدي مانند

نقشه اي در كار نيست

من نشاني را از باد نپرسيدم

كه به بادش بسپارم

تنها

سرِ هر كوچه ي محزون

همگان را ديدم كه به يك سمت

بر گشتند

حال كه پيداي ات كردم

سرِ قول ام هستم

امروز، اول پاييز است

بوسه هاي نارنجي آوردم

عريان چو نباشي

يا باشي

شعله ور خواهم شد

بي گمان

فكر باران و خيال فردا را

از سرت بيرون خواهي كرد


مجید گل محمدی

87.07.01

No comments: