Monday, September 29, 2008

عاشقانه - 117


117

عــاشقــانه

*****

يكشنبه شد كه تو را دريافتم

با كدامين حس اما ... نميدانم

هر چه هست

از شش و هشت گذشته كه من

با لحن ِ تو انگار

آرام ترم

اول قرارمان نبود

تا چاره اي به حال دست ها كنم

اما همين كه كمي

تنها كمي دورتر شدي

مفهوم ِ دست هاي عاريت ام را

پيدا كردم

مي ترسم نكند اين نگاه ها

لب ها

همه عاريت باشند

تا تو هر بار كه مي آيي

طلب ات را نقد

نقدِ نقد

بستاني . . .

با هر ضمانت و سفته اي در كار؟

باشد قبول

آن وقت مي فهمم آن روز را

كه روي چشم هاي تو چشم هاي من

دست هاي تو دست هاي من

و . . .

و مي نويسم با خويش ات

اين بار با كدامين حس

دوستت مي دارم

مجید گل محمدی

87.07.08

No comments: