Wednesday, September 10, 2008

عاشقانه - 87

87

عــاشقــانه

*****

با تو از مشق عجيبي مي گويم

كه مردانگي خفته ي من را

با هجومِ بـي محاباي تن ات

بيدار كرده

و مني كه دوستت دارد

به يكباره تن خويش اش را

با تن ات مي آميزد

بي حريري از تو

بي ردايي از من

لب هايم بر گوش هايت

گوشواري از بوسه

مي دهد هديه

و سر انگشتانم

مي چشد طعم زبانت را

و سر آخر

گفتگوي لب ها با هم

تازه اين اول قصه ست

تا بگويم

پلك هايم

گونه ات را مي دهد بازي

هيجاني بردل و ديگر

سينه ها و بازوانِ تو پر از شهوت

عشق را از حسرت و شور

مي تراود

چه بگويم ديگر

من كه تنها در بُهت و نخوت

چه خمارآلود لبريزم

به بلوغ اين همه احساس

تكيه گاهم نيست

بيشتر مي خواهم

لبريز تر

حفره هاي جادويي تو

دنيايي به غرورم مي بخشند

كه پيمايش و زيبايي اين تكرار

در گذار و نوسانِ پر از بي هوشي

روح موزون و هماهنگ تو را در رقص

مي يابد

مي فهمي تو

گفتنِ حس شگرفي كه تن ام از تن تو مي گيرد

در نماد واپسين ارضاء

واپسين آميزش روح اثيري

واپسين دوستت دارم

واپسين دم

واپسين من

واپسين تو

سخت است

وه چه حسي ست

سخت اما

حس زيبايي ست كه من

تنها

با تو مي خواهم

اين چه شوري ست كه هر شب

هر روز

در نبودت

در حضورت

مي خواهم و بسيار مي خواهم

گوئيا شوق رؤيايي من

اشتياقي گشته

كه ديدار تو ام را

هر كجا و هر آن

مشتاقم

مجید گل محمدی

87.05.19

No comments: