Saturday, September 20, 2008

عاشقانه - 111



111

عــاشقــانه

*****

بي آنكه بيني ام

در حوالي ِ تو

آفتابي مي شوم

و همين كه دوست مي دارم ات

از كنار مي گذرم

نه به جست و جوي خاطرات

و نه يادبود خانه اي تهي

كه به كف قالي داشت

پُر گل

و به سقف اش فانوس

كه هر شب

منِ دريا زده را

هشيار نشانم مي داد

صحبت ِ آتش و خرمن هم نيست

من فقط چشم به دريا زده بودم

دل ِ طوفان زده ام

يغما رفت . . .

من به دنبال ِ دلم مي گردم

اگرم بگذاري

بادِ اين موسمِ تابستان

كه به پاييز هجوم آورده

گاه و بيگاه

دست و بي دست

بسايد به تن ام

چون تو كه گاهي

بيگاه

دست و صورت به تن ام مي ساييدي

شايدك پنجره اي باز شود

كه براي ام خوش يُمن است

حال

بي آنكه زمان را بشناسم

دست پيدايِ فراموشي را بستم

باور كن

و به خاموشي ِ اين شامِ شگرف

مهربان!

آرام بخوان ام !

بي كه چشمي بگشايي

يا كه گوشي

تا در اين نزديكي

پُر زِ آواي همين "دوستت دارم"

بر جدار گونه هاي ات

دريابي

مجید گل محمدی

87.06.30

No comments: