111
عــاشقــانه
*****
بي آنكه بيني ام
در حوالي ِ تو
آفتابي مي شوم
و همين كه دوست مي دارم ات
از كنار مي گذرم
نه به جست و جوي خاطرات
و نه يادبود خانه اي تهي
كه به كف قالي داشت
پُر گل
و به سقف اش فانوس
كه هر شب
منِ دريا زده را
هشيار نشانم مي داد
صحبت ِ آتش و خرمن هم نيست
من فقط چشم به دريا زده بودم
دل ِ طوفان زده ام
يغما رفت . . .
من به دنبال ِ دلم مي گردم
اگرم بگذاري
بادِ اين موسمِ تابستان
كه به پاييز هجوم آورده
گاه و بيگاه
دست و بي دست
بسايد به تن ام
چون تو كه گاهي
بيگاه
دست و صورت به تن ام مي ساييدي
شايدك پنجره اي باز شود
كه براي ام خوش يُمن است
حال
بي آنكه زمان را بشناسم
دست پيدايِ فراموشي را بستم
باور كن
و به خاموشي ِ اين شامِ شگرف
مهربان!
آرام بخوان ام !
بي كه چشمي بگشايي
يا كه گوشي
تا در اين نزديكي
پُر زِ آواي همين "دوستت دارم"
بر جدار گونه هاي ات
دريابي
87.06.30
No comments:
Post a Comment