109
عــاشقــانه
*****
چهارشنبه بود
كه صداي تو با لحن تازه اي
مي پيچيد
و قريحه ي خنياگر من
به تحريك رؤياهاي باستاني تو
جاني گرفت
و اين عاشقانه ي روسپي
كه بر نردبان باران و رؤيت رنگين كمان
عريان بود
به جواني تشبيه ام كرد
كه انديشه هاي دريايي دارد و
بكارت پنجره را به همين آسمان
مي فروشد
آري
اينهمه از لحن صداي تو بر مي خيزيد
البته من هم كمي حوصله كردم
و نشستم
اما هميشه دختر ِ غمگين ِ همسايه
پياده راه مي رود و تا مرا مي بيند
مي گويد : " مي گويند
شاعري در همين نزديكي ها
باد بازيگوش را به حرف مي گيرد
و شنيده ام
شفيره هاي حروف را در برابر آينه
براي پروانه شدن
عريان مي پرورد و به پنجره ها
مي بخشد"
من هم به سادگي
خاموش مي مانم
از سايه ي بي رنگ دو چشم اش كه هنوز
نه آينه را مي فهمند و نه آبي ِ چشمان اش را
يك راست از پيچ معلّق عبور مي كنم
كه صداي تو
مي پيچد
انگار هفته و ماهي
شايدم سالي
از صداي تو دور بودم
فاصله را مي فهمم و بر مي گردم
انگار زمان مي گردد
راه نه آن راه
پنجره ديگر . . . نه
تنها باد
و باد است كه مي آيد و لحن اش
به تو مانند است
مجید گل محمدی
87.06.28