Wednesday, December 29, 2010

عاشقانه - 464


464
عاشقانه
***

روز ها که می گذرند

تغییر می کنند

و هیچ شبی مثل دی شب نیست

و این منم که تجربه می کنم

با هر پلک زدن

تو نیز با نگاه آخرین

تویی دگری

ستاره های خیس تو از هر نشانه ای می گویند

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

با تو تجربه می کنم

تویی که با سلام شبانه ات

نشانه ای دگری

هزار پرده ی سیاه کنار می روند

تا زبان پنجره ات باز شود

و تو شفاف می شوی

منم که مرز بودن و نبودن تورا

هزار بار

در لحظه های خویش

قمار می کنم

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

با تو می بازم

تویی که فصل هم نمی شناسی و هر بار

بهانه ای دگری

سکوت نمی کنم

که نخوانده بمانم برای تو

تا بی شمار ِ واژه گان نگفته تو را

صدا می زنم ، تو را صدا

گاهی که حوصله ات می کشد به شعر ها نگاه کن

ببین چگونه حاضری که غیابت را

به دست های خود مچاله می کنم

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

در تو خلاصه می کنم

تویی که روز و شب نمی شناسی و به هر دلیل

عاشقانه ای دگری


89.10.08


Monday, December 27, 2010

از مجموعه آزادی


***

ساعتی ، نه

که سالیانی باید

گذشت داشت

و تنها

ساعت ها را باید کوک کرد

که گاه ِ فراخوان ات

بیدار بود

لباس ها این روز ها به اندام مان نمیآیند

چنانکه حرف ها مان هم

به قد و قامت ما نیستند

ایستا گشته ایم و در انبوه اندیشه هایی

که از برای ما نیست اند

زندگی را با نفس ها شماره می کنیم

بهای آزادی را باید پرداخت

و جغرافیای دل

می گوید

بهای آزادی هر کس در کجای این تن

پنهان است

نوشته ای که بخوانم

خوانده ای که بدانم

و این خوب است

یعنی

هنوز هم برای آزادگی گذاری هست

و ذهن اگر مسدود نیست

می شود چراغ را پیدا کرد

نوشته ام که بدانی و خوانده ام که بخوانی با من

قطره هم

به دریا چشم می دوزد

که باوری دارد در خویشتن

وگر نه دردی هست سوزنده

که دریا را خیال می بیند

بخار را

تعالی اندیشه،

حالا طناب را انتخاب میکنیم

می شود داری بر پا کرد

آزادی را

می شود رخت را روی آن آویخت

آزادی را

می شود از مسیری نا هموار بالا رفت

آزادی را

شانه های ام حس سنگینی دارند

گوش های بدهکاری دارم

چشم هایی بی تاب

و بهای آزادی

صبری ست که در دل

دارم

.

می خوانم و می خوانم


89.10.06


Friday, December 24, 2010

از مجموعه آزادی


***

یقین که آزادی را زاده شدیم

و آزادی ، خود

آرزویی ماند به نقش قابیل

حک شده در درون مان

چرا که کشته شد به دست های آز

باوری که انسان را

به بودن می خواند

سال ها نو شدند

آرزو ها ، دور

انسان ها ، دورتر

و هر بار فاجعه نزدیک تر شد

انگار نه انگار که آزادی را زاده شدیم و دریغ

که خود به دست خود می شکنیم

انسان را و بودن را و آزادی را

که آزادی

اعتماد می سازد

و اعتماد

انسان را

چشم های بی شمار خیره ماندند و فریاد ها

بی صدا تر،

چونان که انسان

به اشرف بودن اش

غره ماند

اما آزادی

آزادی

...

مرز ها به فکرها فرو شدند

و فکر ها

به بی گدار ی ِ غربت

هجرت کردند

و پشت مرز ها ماندند

ماندند

ماندند

وشاعران ِ بی گناه

گونه گونه با زبان بی زبان

خواندند

آی آزادی

من انسانم

از پشت میله های هم نوع ساز

می شناسم ات

هر چند زاده گشته ام برای تو

از پشت مرز های دست ساز

دوست داشتنی تری


89.10.03


Thursday, December 23, 2010

عاشقانه - 463


463
عاشقانه
***

خبر تویی

که اگر شنیده هم نشوی

باز

انتظارت خوشآیند است

نمی شود برای آسمان تو

آغوش باز نکرد و ساکت نشست و پر نگشود

نگاه تویی و نمی شود که چشم ها

اگر هوای ابر داری

نبارند و اگر دریا را دوست می داری

به التهاب و موج نیافتند

بیا برای لحظه ای از اشتیاق

به گوش هم برسانیم

که حال مان خوب است

بیا برای نه هر چه باداباد

دلی درست کنیم که اگر هوای دریا یی داشت

آسمان تپیدن اش گیرد

یا اگر شعری داشت

یاد ها ترانه ای باشند

چکیده از چشمان اش

اگر خبر شوی و انتظار طولانی شنیدن ات با من

فدای یادت به خیر ها می شوند ثانیه ها و تمام واژه ها

چکیده از نگاه و حنجره

نم خیز


89.10.02


Tuesday, December 21, 2010

عاشقانه - 462


462
عاشقانه
***

شب به اندازه ی دوست ترین دوست

گشوده ست دریچه

و به اندازه ی پرواز

که از راه دراز آغازی

فکر را می برد تا لب پنجره ای

که نشان از عشق دارد

حس خوبی ست اگر فکر کنی

کسی

هم نفسی

جایی

کنج دنیا گاه ، بی گاه

به یاد تو نشسته،

حس خوبی دارم که همه شب ها

هر ستاره که به من چشمک زد

چیدم

تا برای تو در این آخر پاییز

بشمارم و بنشانم

به روی چشمانت

حال خوبی ست اگر فکر کنی

بهترین لحظه ی خود را بخشیدی

حال خوبی ست

و نمی دانی که شبی هست در این آخر پاییز

تا هر اندازه که دل می خواهد

دلتنگی


89.09.30


Monday, December 20, 2010

عاشقانه - 461


461
عاشقانه
***

نفس بده

نفس

که شانه های حنجره نمی کشند هوا

که هر چه می دمد

سنگین است

غبار فکر ها در نگاه ها پیدا ست

ولی نفس به هیچ که می رسد

قلب ها مسدود اند

کنار این غبار های مرئی و دژخیم

که بر سر و دل و چشم مان آوارند

هوای تازه می خواهم

نه کپسول اکسیژن

نه واژه های سِرُم در رگان جاری

نه دینگ و دانگ مصنوعی

نه صدای ساز هایی

که به زخم می زنند اما

زخمه شان از دل نیست

نه باوری که می خورد به دلم

که به هم می خورد دلم

نفس بده

نفس

که هوا مسدود است

قلب این لحظه در انگشتانم

دارد این بار تو را

با هوایی که نمیداند

از سر ِچیست

می سراید

همه از زلزله ی خانه بر انداز

همه از جنگ و وبا

همه از ماتم تفتیش عقاید

همه از فقر

همه از هرچه که غم دارد و خون

می نویسند و لی

از هوای مسدود؟

هم نفس نیست کسی انگار

نفس ام کو ؟

نفس ام را حبس کردند

نفس ام کو ؟


89.09.20


Friday, December 10, 2010

به یاد فرامرز پایور


چگونه در نوازش ات

به گفنگو بنشینم

به ضرب یک مضراب

یا

به زخم این تنها دل

که بی تو در شور است

گاه بی گاه

به لَنگ ضربی می ماند

خزان خزان که نهفتی

نهفته شد این نجوا

چگونه دست می کشم نگاه ات را

نمی کشد دست همیشه از تو نگاه

که در میان خاموشان

فقط صدای توست باقی

چو مرهمی همه گاه


89.09.18

Wednesday, December 8, 2010

عاشقانه - 460

460
عاشقانه
***

شب ها چقدر به دنبال نگاه تو

بلند می شوند

خوابم نمی برد و پلکی اگر به هم زنم

باران همیشه به دنبال من

روانه می شود

عمری صبور می شوم تا بفهمم این فاصله

از بود ن ات چقدر پیر می شود

یا اینکه پا به پای من هر بار

تا کجا ی تو سر می کشد

با این همه

من فکر می کنم

این فاصله با بودن تو در حوالی انتظار

هر شب بلند بلند نفس می کشد

یک شب که پنجره از خلوتم به سمت و سوی تو پرواز می کند

دستی به واپسین غبارعاشقانه ها بکش

با هر نوازشت ببین چگونه در برابر تو

بی پرده می شوم

خواب از کنارتو کابوس وار گذر می کند

من فکر میکنم این ها نشانه است

تنها منم که درکنار تو ایستاده ام و هیچ گاه

فکر گذر نمی کنم

باید برای قصه های شبانه ات فکر تازه ای کنم

با فانوس

شروع می کنم اما دریا را

بهانه می کنم


1389.09.17


Sunday, December 5, 2010

عاشقانه - 459

459
عاشقانه
***

قاب لحظه ها خالی ست

بی تاب تر قصد دارم

یک آن

سرآسیمه

به دنبال تو از رنگی به رنگی

بی نیاز باشم

دستی به آبشار تو می کشم

و زمان را در نمی یابم

دستم به روی آبشارتو می ماند

با چشم ها هزار بار تکه تکه نگاه ات می کنم

و کنار من

همه جا پر می شود از تو

چشمم به نگاه تو می ماند

یک آن به روی تو آغوش می کشم

خورشید می رود

ماه می آید

روز و شب را باز نمی فهمم

تنم به روی تو می ماند

آسمان وصل می شود به گوشه گوشه تنهایی

ابر می گیرد

باران

باران

باران

و لحظه را در نمی یابم

لب ها به روی نام تو می ماند

نام ات

دچار فراموشی ام کرده و هیچ حرف تازه ای را

نمی فهمم

یادم به روی چهره ات جا مانده

و هر بار فکر می کنم

می بینم باز

از اولش می خواستم

قاب لحظه ها را

پر کنم از بی رنگی

یادم نبود

که چیزی به چنته ندارم

و هر چه هست

در تو جا مانده ست


1389.09.14


Friday, December 3, 2010

عاشقانه - 458

458
عاشقانه
***

هر لحظه با شکست فاصله ای چنگ می زنی

گرد می شوی درون آغوشم

سکوت می شوی و گرد ِ سکوت

گرد

سکوت

به چرخشی و پیچشی

به گرد هم

مضراب های وارونه از لا به لای چنگ

چنگ ها

دولا چنگ

گرد

گردِ سکوت

چنگ می زنی به حاصل تن ام که تا شده لا به لای حضور تو

نشانه ای به چشم ها ی تو می بینم و آشنا صدا می کنی مرا

و لا به لای نگاه تو آواز می شوم و تو

همیشه آغازی

چشم های شبانه باز می مانند

خزان خزان

خش و خش می تند به تن ها مان

به لا به لای حسی که بین من و تو

تنهاست

چنگ می زنی به وارَهایی عشقی که دیر گاهی

خفته است

میان لب هامان

و فاصله

به هر چه باداباد می رسد

که چنگ می زنم به واژه های اندامت

به لا به لای لبم با سکوت

که گرد می خوابد

به سطر سطر آنچه نقش بسته است

بر لب هایت

به گردِ تو

و سکوت و آرامش

درون دل هامان


89.09.11


Thursday, November 18, 2010

عاشقانه - 457

457
عاشقانه
***

حلق ات را بیار نزدیک

بگذار فریادی شوم

که هیچ نمی پیچم این روز ها

به ساق پای کسی

کسی که هیچ راه رفته ای را به یاد ندارد و

فریادش نیست

از هیچ که بگذریم

تازه اول پیج است و عشق

پس عشق است پیچ و بپیچ در دهان من

که حوصله ندارم از سر راهی عشوه ای خرید کنم

و تقسیم کنم نان شب را به بوسه ای بودار ، عریض و طویل

حلق ات را بیار نزدیک تر

بگذار جاری شوم درون تو

و عشق را در همیشه ی فریاد

با من

تقسیم کن

که هرگز این شبیه های زیبایی

یکی نمی شوند که تو باشی

و خود، تویی و می مانی شبیه من

که نیستم به پیچش ساقی که همراهم نیست

زبان ات حالی دارد در دهان من

که می تواند زبان مادری ام را

بچرخاند

نمی شود که سکوت کنی

و من هم در سکوت ِ بغض تو، حیران

حلق ات را

بیار نزدیک تر

بگذار برای همیشه جاری باشم

درون وسوسه هایی که در من

خلوت می کنند

و لحظه های مدام ات را به پای من

بپیچ

تا همین جا

یکجا

بریزم این خود ِ همیشه در التهاب تو را

در حلق ات

بگذارکه کودکان ما بزرگ شوند

درون تو

و درکناراین حریم عریانی

من هم بریزم آنچه در درون توست

در حلق ام


1389.08.27


Wednesday, November 17, 2010

عاشقانه - 456

456
عاشقانه
***

من تداعی شده ی خواب تو ام

راست می گویی

و زمانی که در آغوشت دارم

تو تداعی شده ی راز مگو

و گمانم این است

در باران

خیس شدن

بیشتر از باریدن زیباست

من و این حس کمین کرده و پاییز

تو و پاییز و من و بارش باران

من و تو

یاد نداریم که از یاد رویم

تو و من

باد نبودیم

که بر باد رویم


1389.08.22


Saturday, November 13, 2010

عاشقانه - 455

455
عاشقانه
***

سینه هایت

شیر جوش لحظه های عشق

با اشاراتی که می گویند

در بر گیر

ای حس منقبض،

طرح اندامت منبسط در بُهت شهوت

عارفانه ست

اینکه دست ها می سایم

لب می کشم بر طرح مجنون وار اندامت

آرام می گیرم

روی تو

حس بی عار و لطیفی دارد این حس خزان

می خزم آرام آرام روی تو

خواب می بینم

روزگاری بر حریق اندامت

دستی داشتم

حس عریان بودن ات ،حس غریبی نیست

آرام می سوزم روی تو

چه خزانی تو به راه انداختی

بر مادینه گی ات

من که شرمم نیست از نو زادن

بارور می شوم از خون تو

جاری تر از این خون که به رگ دارم

پرده می افتد

پنجره می بیند

آرام می گیرم روی تو

و نقابی نیست

تا دور دست آسمان


1389.08.21


عاشقانه - 454

454
عاشقانه
***

تنهایی ات را در می یابم

جایی که بوسه باید زد

بر تنها ترین نگاه

ودستانت که آرزو می سازند

بخشایشی شگرف را

که من با جرم عشق

حبس می کشم در آغوشت

جایی که راز هایی پنهان خفته

رمزی مکیدنی ست

بر سینه های تو

راز هایی که نگفته می مانند

رازهایی که نخواهی گفت

با هیچ

من با لبان تو احساس می کنم

در کنج واژه های عبور

راهی درست می کنی از بغض لحظه ها

تا من سفر کنم

خوابم نگیرد از حضور تو

تنهایی ات را دریافتم

جایی میان اشک های باخته

حسی که فکر می کنم

راه گریز نیست

من حبس می کشم

جایی که هیچ حس تازه ای

جز عشق تو نیست در من

که نیست


89.08.19

Saturday, November 6, 2010

عاشقانه - 453

453
عاشقانه
***

باشد که در نگاه تو

پیدا بمانم و تو پا به پای عشق،

این روز ها

وقتی دری گشوده نیست

در انتظار تو بیشتر خیره می شوم

از بی صدایی ات

دق می کنم

هر چه نگاه می کنم

از چشم های من بیشتر می چکی

بیشتر صدات می کنم

اما سکوت

اما سکوت

...

با بغض ِ بودن ات بیشتر مهار می شوم

این رسم نانوشته ای ست

باشد که در نگاه من

پیدا بمانی و من پا به پای عشق ،

آنقدر می نویسم ات

آنقدر صبر می خورم

تا این اضافه وزن

سنگین ترم کند

دارم به عمق می روم

دارم عمیق می شوم

تا در دلم

نزدیک تر بیابم ات

گاهی که پنجره رو راست می شود

انگار آغوش را گشوده ای

تشبیه جالبی ست

یک سمت روی من

یک رو به آسمان

باز می شوی

باشد که در نگاه من

باشد که در نگاه تو

پیدا و پا به پای عشق

...

باشد که این سکوت

امروز با صدای در

از پنجره

بیرون شود


1389.08.15


Tuesday, November 2, 2010

عاشقانه - 452

452
عاشقانه
***

دراز می کشم روی بوم تنهایی مان

از اشتیاق

رنگ می بازم

از اشتیاقی که دارم و نمی توانم نفس بکشم

از التهاب درونم که وصل می شود

به بود و نبود تو

ازانتقام درونم که قلمرو یگانگی ست

و نمی توانم نفس بکشم

بدون تو

از سادگی بپرس

من کیستم

که از زبان او سخن می گویم با تو

از رشته ای که تافته شد بین ما

برای تقسیم ها بپرس

تقسیم آنچه می گویی بی رنگی

دلتنگی

تقسیم واژه ای که هر لحظه بر زبان نمی آید

شاید شبیه لغزشی به روی لب ، خاموش

تفتیده در گلو، بغضی دائم

تا بیکرانگی بزرگ می شوی

آخر مگر به انتهای تو می توان رسید

حالا به چشم های تو هر روز فکر می کنم

باید به هر کسی نگویم این بهانه مال کیست

لابد نشانه ای گرفته ام

لابد تورا هر لحظه قاب می کنم برای دلم

بی تاب می شوم

شاید شبیه ابر نماندم و باران شدم

باریدم و بر پشت پنجره

سُر خوردم و هم خانه ات شدم

دیگر به گفته های تو هر روز فکر می کنم

باید به هر کسی نگویم این پاییز مال توست

لابد نشانه ای گرفته ام

که با صدای تو این قدر عشق می کنم


1389.08.10


Saturday, October 30, 2010

عاشقانه - 451

451
عاشقانه
***

تو را

اندازه ی یک هرچه خوب است

دوست می دارم

و انسانی که در تو هست

حقیقت دارد و من رنگ ها را

کنار هم می شناسم

تو را

با فعل ساده بیشتر "می خواهم"

و می خواهم

کنار هر چه با تو هست

یک بگذارم

برای من که انسان مدرنی نیستم

یک ، زیاد است

و مرزی هم ندارد

که با تو

خواب های پنجره انگار آشفته ست

برای من که انسان مدرنی نیستم

عشق یعنی صبر

و عادت دارد این صبر در من

مدارا می کند تا تو

که تو

یعنی برای من

صبر

تو را اندازه ی یک صبر طولانی

کنار سادگی در طرح یک لبخند

دوست می دارم

و با یک فعل ساده

تنها

می مانم


1389.08.08


Wednesday, October 20, 2010

عاشقانه - 450

450
عاشقانه
***

چه کسی پنجره را باز گذاشت

بوی پاییز که بود!

باز هوایی شده ام

و تو انگار در این نزدیکی

پرسه های ات را می پاشی

شب به اندازه ی یک جرعه شراب

مهمانی

و در این فرصت محدود

به اندازه ی صد جام تهی

تشنه ام تا که تو لاجرعه سراغم گیری

دکمه های تنهایی

روی پیراهن من

پشت هم بسته شدند

قفل شدند

آه ! ناز انگشت تو کو؟

من هوای تو به سر دارم و اینجا

بوی پاییز به نزدیکی ِ تو ست

پاییز

رنگ پیراهن توست

و اگر فصل به تحویل تو می انجامد

منتظر می مانم

تا باران

از مسیری که به خاطر دارد

راه این پنجره را باز

نشانت بدهد



89.07.28


Sunday, October 17, 2010

عاشقانه - 449

449
عاشقانه
***

رشک می برم به واژه ها

به آفرینه های خود

که بال می کشند تا لبان تو

عشق می کنم ،

که هیچ شعر تازه ای ادای بودن تو را

نمی شود برای من

در بیآورد

برای صبر

قدر نامه ای ز راه دور

احترام قائلم

و هر نشانه ای که وصل می شود به تو

توتم من است

نبض ها

ضربه های لنگ را به پوست

زیرکانه یاد می دهند

راه می روی در گلوی من

نا سروده می شوی

که بغض ها، شعر های ناسروده اند

و بودن ات

به هیچ نا نوشته ای شبیه نیست

و هیچ تو

شبیه تو

و هیچ من

که عشق می کنم تو را

شبیه تر نوشته ام


89.07.25


Sunday, October 10, 2010

عاشقانه - 448

448
عاشقانه
***

با این غروب های دنباله دار

بگو

که من

در آسمان تو چه می کنم ؟

من سر به راه واقعه ای نشسته ام

تا تو

سرت بجنبد و من

بی تاب تر شوم

از پشت شهر های دور

با ماه حرف می زنم

شاید شبی

با صد هزار بوسه ی آرام و خیس

در چشم های تو

مهمان شوم

دلتنگم و باران به قهر

رخت بسته ست

محض رضای حال من

ابر را خطاب کن

شاید دلش بسوزد و با غروب های من

آشتی کند


اصفهان

89.07.16


عاشقانه - 447

447
عاشقانه
***

به راه فکر می کنم

مگر چقدر مانده تا کنار تو؟

که آه می کشم

به روی بوم خاطرت

دست می کشم به پیچ های موی تو

هنوز هم نامه های نا نوشته ام

بوی آشنایی و حضور می دهند

رازها به سمت ما گسیل می شوند

و هیچ نام ِ تازه ای نمی شود که با نگاه دور و بر

به خاطرت صدا کنم

به چشم های تو نگاه می کنم

و تو

رودخانه را اشاره می کنی

و این ستاره ها

تمام آن نشانه های خیس و روشن اند

که من به جای واژه ها

کنار نام تو

به هر کدام بوسه می زنم

مگر چقدر " حیف " می شود نوشت

که حرف تازه ای نمی زنم

و حیف می شوند لحظه ها

بدون بودن ات


اصفهان

89.07.16


Saturday, October 2, 2010

عاشقانه - 446

446
عاشقانه
***

در گوشم

به پیشباز من می آیی

و لحظه لحظه آفرینه های دلت را

با لبان ات می نشانی

بی جناب رخصت

تو

بی پروا ترین شعری

که می فرمایی : باران

و من از بی شمار روز و شب بیدارم

اما تورا هر جور می بینم

دوست می دارم

اندازه ی آن قطره های نا باریده و

این قطره های باریده از عشق

در من حضور خواهی داشت

آتش می گیرم

سکوتت اگر مرهم باشد

چشمانم را می بندم

و لحظه های ات را گوش خواهم داد

می فرمایی : پاییز

به پاییز می روم

تا واژه های قلب من

در پیش پای ات

برگ ریزان کنند



89.07.10


Friday, October 1, 2010

عاشقانه - 445

445
عاشقانه
***

تو را مرور کنم کنار پنجره ای که باد می آید

یا خویش رابا خلوت ات

که رمز عبور می خواهد

در گیر،

با اینکه قابی نیست در پشت و روی ِ بودن ات

و راه

تنها وسیله ای ست که بیشتر تو را

به داشتن شبیه می کند

چشمم به یمن رؤیت روی ات

قمار میکند

با نشانه هایی ممنوع

گاهی به چشم ِ غنیمت و یادگار

تو را نگاه می کنم

گاهی به خاطرت

پاییز را

بد جور با خش و خش ، بهانه می کنم

اما مدام و بی هوا

می باری و

تسلیم می شوم

حالا چه وقت

از پشت و روی حوصله سر در بیاورم ،

با تو قمار می کنم

با دست های خالی و چشم های باز

تا بیکرانه های بودن و نبودن ات



89.07.09


Saturday, September 18, 2010

عاشقانه - 444

444

عاشقانه

***

این بار که از کنار پنجره گذر کنم

آفتابی خواهم شد

و دلخوشم که تو

غریبه گی را خوب می فهمی

این شب ها چه دیر دیر

به بوسه های من

رسیدگی کردی

سرک می کشی به سختی

نمیدانی

با کدامین روی

با چه جان دادنی به تو

شب به خیر می گویم

نامه های سفر تمبر نخورده می آیند

و با فاصله

مرا به تنگ نای غربت

حواله می کنند

می نویسم ات ، دوباره و چند باره خط می زنم

غلط می کنم که می نویسم و هــِـی

وصله می زنم

اصلاً دلم نمی خواهد

خــ ــ ــ ــ ــ ــط فاصله مرا رها کنی

حالا

چرا به خواب تو نمی آیم نمیدانم !

ولی از امشب

خودم را به خواب خواهم زد

دزدکی تو را می پایم

و خواهی دید که " دوستت دارم " را

به تک تک ستاره های ات

می آویزم


89.06.27

عاشقانه - 443

443

عاشقانه

***

از قبض و بسط سینه ی تو

شراب می چکد و می نوشم ، سرخ

و عادت دارم

ســِـــکر ، تو را

بالا ببرم و تمام ات کنم از درد

لول شوم

رفتن به نازکای خــُــلق و خوی تو

گمگشته گی ست

از راه و گاه و حفره ها ی تن ات

که تو

سرزمین کشف منی

نزدیک تر می شود مسیر

دندان به روی جگر

مدام و تا روز

منتهی می شود به شب

شاید بکاهد این خماری فاصله را

میان ما

آه از شراب چکاندن ات

که ســِـــکر

می روی بالای اندامم

آه از سکوت

تا لب تــَــرکنی

فشردم ات

در آغوشم


1389.06.26

Wednesday, September 15, 2010

عاشقانه - 442

442

عاشقانه

***

چه نزدیک می کِشی ام

چه نزدیک

می کُــــشی ام

و تاب این همه مغازله را

به دوش میکشم به سنگینی صلیب تنهایی

تنهایی،

و خاطرت جمع ِ باور های من نیست

اصلاً نیست

که می کاهد این طاقت ثانیه های در گذار را،

نشسته ای برابرم و از لبانت

قصیده های سکوت

می تراود

شبم که حوصله اش نیست

رباعی ِ دوچشمت را

زنده زنده می خواهد

تو را که پیشه می کنی شکستن را

به ساده گی نمی جویم

که ساده ات نمی شاید خواند

و صوت موزونی اگر به گوش من نزدیک است

بازتابی ست

از غیاب ناشکیب این شبانه های ات

که می خوانی:

مرا

به خواب هم نمی توانی جست

نمی توانی بُرد

مرا به ساده گی نمی توانی دید

و این خوره

که در دل من افتاده

تویی

باورکن

دوای ات نیست

که ناخود آگاه میآیی

خودآگاه

غایب از نظری و اندرون تنهایی

نشسته ای و راست نگاه می کنی

چپ

می نوشی



1389.06.24

Thursday, September 9, 2010

عاشقانه - 441

441
عاشقانه
***
بودن ات

هراس از نبودن ات

رفتن ات

توأمان ِ عشق

بیشتر بودن ات

حضور تو قیامت است

نه آن قیامتی که وعده می دهند

جهنمی

ولی

همان جهنمی که ضالین را مقدر است

به راه خود مرا سفیر کن

ستایش ات نمی کنم

به پای تو گناه می کنم

تو سایه های رفتنی ،برای جاودانه ماندن ات

چرا دعات می کنم ؟!

برای بیشتر بودن ات

-رفتن ات-

همیشه مُرده ام

برای بودن ات هراس را

زنده زنده آزموده ام

زیارتت صواب نیست

کباب می کند

عاشقانه ها برای رفع حاجت ام

بسنده نیست

بیشتر برای آنکه تو توجه ام کنی...

خیانت است

این که می کنم

نگاه می کنی به من ؟

یا دوباره روبه روی تو

به کفر گویی ام

ادامه می دهم ...!


89.06.18

Saturday, September 4, 2010

عاشقانه - 440

440

عاشقانه

***

نمی شود به تو امید بست و آرزویی نداشت

این روزها

برای نوازش کردن

بهای اش را باید پرداخت

زمان ، زمان سپری شدن

سپرده می شوم

سپری می شوی

اما تو همچنان برای نوازشی و من

بهای تو را می پردازم

دور می شوی

کنار می روی و فقط صدای تو اشارتی ست،

حاشا که این زبان تازه ی تو

در عشقبازی

بهای فصل های تنهایی ست

که من سپرده ام به آرزوهای ام

اوقاتم را،

سفر که می کنی

حریم عشق ، بیکرانه تر

مرا به جستجوی تو روانه می کند

سپرده می شوم

به رد پای تو

گذر که می کنی

گذشته می شوی

و حال ساده ام

مرور می شود

فقط

صدای پای تو اشاره می کند

بیا

چشم های من بغض می کند

نرو

بیا

نرو

بیا

نرو


89.06.13

Saturday, August 28, 2010

عاشقانه - 439

439
عاشقانه
***
سالهاي صبور و آزگار
رِشتم و رِشتي و ريختم به هم ريخته شد
اي زنجيري
پاره كرده اي رشته ي افكارم را
ديوانه اي شدي شبيه خود م
تا آمدي شبانه هاي آتشين مرا
به آرامي باد مي زني !
تاوان آنكه تو
آنجا جا ماندي و من اينجا ، تنها
سالياني كه گذشتند از ما و تو
دورادور گذشت مي كردي
آخر لبت گشوده نشد
به گفتن حكايتي كه چرا دست خط ام را
عاشقانه حرمت داشتي ،
داري نهيب مي زني و من
صدايت را دارم و دوست مي دارم
دل گير آن نگاه خالي و حواسي پرت
دل تنگ از آن سكوت ها و نگفتن ها
دارم به آغوش مي كشم شبانه هايت را
جبران لحظه ها
تاوان آن ترانه اي كه بلد بودم اما
نه سرودن ام آمد
نه خواندن ام با تو
حالا به اشك هاي من نگاه كن
اما
چيزي به دل نگير

89.06.06

Tuesday, August 24, 2010

عاشقانه - 438

438
عاشقانه
***
داری به حوصله ام دست می کشی
دست دست می کنی،
هر شب تلاش می کنم
جوری ببینم ات
که هیچ گاه نمی روی
دارم به عادت خودم فکر می کنم
لبخند می زنم
در چشم های تو - هی - تکرار می شوم
از رو نمی روم
انکار می کنی و - هی -انکار می کنی
باید ببافم این خیال تازه را
تا صبحدم تن ات کنم
بااینکه خاطرت به خاطرات شبانه دستبرد می زند
قدری دلم چروک می خورد
جوری نگاه می کنی
که مرا می شناسی و سکوت می کنی
جوری نگاه می کنی
که مرا می شناسی و
انکار می کنی
جوری نگاه می کنی
که نه انگار می روی و
نه تکرار می شوی
89.06.02

Sunday, August 22, 2010

عاشقانه - 437

437
عاشقانه
***
در برابر م می ایستی
از تو عبور می کنم
و تازه در می یابم
که آنسوی تو هیچ نمی گذرد

تا لابه لای واژه ای که هیچ
دستت به آن نمی رسد
نفوذ می کنم
لب باز کنی - مبادا چنین کنی! -
هق هق ،شروع به ترجمه می کند
من در زمانه ی تو و مکانی بعید
عاشق شدم
اماشعرم به واژه ای که نبایدکشیده شد
انسان شدم
ربط اش به هر چه می دهی
درمن که در هوای تو باری نفس کشیده ام
نگاه کن
دارم به اشک های خودم هم
غبطه می خورم
حالا که تجربه کردم عبور را
دیدم درون تو هرگز پنهان نبوده ام



89.05.31

Saturday, August 14, 2010

عاشقانه - 436

436
عاشقانه
****
چقدر خودخواهم من
با " م " شروع شدم آخر
و هستی را هم از قضای روزگار
با " م " شروع کردم و زد بالا،
خواستم آرزویی ساخته باشم
که با " آ " باشد
به تو برخوردم و فهمیدم :
وقتی که به بی تابی نزدیکی
عشق فضیلت اش تنهایی ست
باید پیاده راه را بگیری و یک راست
از پیج و میچ خاطرات و مخاطرات
کلاه برداری
سرت را بدزدی و یواشکی نگاه کنی
به پنجره ای برای روز مبادا
مبادا برای گفتن ، حرفی نگه داری !
چه فرقی میکند
راه به همواری و ناهمواری
پیداست
نگاه کن
سرزمین ات اینجا باشد یا نصف جهان
آسمان ات
تبت یا نیویورک
با یک حرف
تمام می شوی اما انگار
دوباره شروع می شوی و من دیگر
بی " آ " می مانم
بی " آ "
بیآ

89.05.23

Thursday, August 12, 2010

عاشقانه - 435

435
عاشقانه
***
تقدیر چراغش را روشن کرده
در کوچه ای آشنا
شاید
بن بست رهایی،
پاشنه هایت را محکم بکش بالا
حضور را تجربه کن
که واقعه ای در راه است
کاش حواست باشد ،
نفس نفس به زیر پای تو راه می روم
قد می کشم به فاصله
با هر چه دورتر شدن
تند میزنم ، می ایستم
با هرچه نزدیک تر شدن
تند تر، می میرم

چشمت عجب به تقدیر من خوشآمد گفت
یک لحظه روبه روی من نشسته ای
من تا ابد به خاطرت دلبسته
با این همه
گفتی به کوچه ای بیا دنبال رد پا
من آمدم
تا رد تو معکوس شد

89.05.21

Friday, August 6, 2010

عاشقانه - 434


434
عاشقانه
***
تنها تو را می پرستم
با زبان مادری ام
در سکوت خویش
باور كن زبان ديگري يادم نيست
مگر كه خودخواه باشي
يا زبانم را از ياد بُرده ،
باشد سكوت مي كنم و تنها مي پرستم ات
به خودخواهي
در سكوت خويش با تنهايي ،
چندين هزار سال ِ متمادي
خدايي ات گــُـل كرده است و مانده اي
اي ماندني
ناميرا
براي خوش دلي ات سپيد سرودم
رو سياه ماندم
رو سياهم و مي چرخم
به گــِـرد بودن ات و مستقيم مي آيم
به راست گفتن ات ،
براي گام هاي ات تمام مهره هاي جهان
سپيد باز شدند
و خانه هاي سياه ، براي من ِ بي گريز
اين خانه ها و خال ها سالها ست سياه مي زنند
اصلا چگونه مي شود كه تو
پيچ ِ اضافه آوري
من ، مهره ، كم

89.05.15

عاشقانه - 433


433
عاشقانه
***
بند بازِ رشته هاي باورت
مي مانم اما
در نگاهت قــِــل مي خورم
نقض ِ غرض نكن
انكار م كني
دلتنگ تر مي شوم
از چشمهايت مي چكم

89.05.15

Monday, August 2, 2010

عاشقانه - 432

432
عاشقانه
***
سكوتت
اولين فرمان ِ ده فرمان ِ شيطان
اما نگاهت
آخرين رحمت
رحمت بيآور از بي گدار ِ فرياد ها
رحمت ببار
رحمت ببار
در ديار خامشان
اي با دردها نامرئي و هم درد
يك طرف راهي به رؤيا
در پي آغوش باز ،

كوتاه كن از مسير ِ من
راه ِناهموار را

شانه ها يم
گريه زار ِ چشم هاي تو
چشم هاي ات معبد ِ دريا
با سكوتت بغض هاي بي گناهم
هم كوك و مؤمن
در نگاه ما
آخرين فرمان ِ ده فرمان ِشيطان
غم ،
شكسته
بر لبان
اولين فرمان ِ رحمت
بوسه اي آماده ي فرياد

كوتاه كن از مسير ِ من
وعده ي ديدار و آغوش را
باز ِ باز

89.05.11

Sunday, August 1, 2010

عاشقانه - 431

431
عاشقانه
***
لب خوانی ِ سکوت تو
با بغض ِ نا چکیده ام
هم کوک می شود
این شانه ها
در گریه زار چشم های تو
...هر روز و نو به نو
بایر نمی شود

89.05.10

Saturday, July 31, 2010

عاشقانه - 430

430
عاشقانه
***
چشمهایت حرف می زنند
لب هایت پلک،
کدام را ببینم
کدام را ببوسم
دست از سرم بردار
...دارم به تو فکر می کنم
زیبایی ات شرم و حریم ندارد
دارم به آتشی که در آینه بر پا کرده ای
غبطه می خورم
نگاهش کن
انگار در این وادی ها نیست

بال می گشایی
سکوت می کنی
و
...انگار نه انگار
که حکم پروازی در کار است
نقص فنی نیست
دلم بی تاب است

89.05.09

عاشقانه - 429

429

عاشقانه

***

برای همیشه کنارتو جا ماندم

شبیه خط سرنوشت

در کف دستانت

شبیه "نزدیک بینی" در چشمانت

اتراق کرده در اعماق چال ِخنده ات

مویی سپید بر سرت

که گاهی رنگ می کنی و حس جوانی می کنم

گاهی فـــِــر می خورم و شاید

نمره ام صفر شود روزی

اما دوباره یاد میگیرم

تنبیه ام نکن ! دوستت دارم

اینجور همیشه بودن

کنارتو خوب است

من فکر میکنم اگر پیراهن ات بودم

یا گوشواری بر گوش هایت

کهنه می شدم روزی

یا خسته می شدی از دستم

درنهایت به مستحق ام می دادی

یا لباس زیر

یا جزئی از آرایش ات بودم

غیرتم گل میکرد

عاقبت خود کشی می کردم

برای ریشه ها ، همیشه ها

برای بودن ات

کنار تو جا ماندم

89.05.09

Majid Golmohammadi