Saturday, October 2, 2010

عاشقانه - 446

446
عاشقانه
***

در گوشم

به پیشباز من می آیی

و لحظه لحظه آفرینه های دلت را

با لبان ات می نشانی

بی جناب رخصت

تو

بی پروا ترین شعری

که می فرمایی : باران

و من از بی شمار روز و شب بیدارم

اما تورا هر جور می بینم

دوست می دارم

اندازه ی آن قطره های نا باریده و

این قطره های باریده از عشق

در من حضور خواهی داشت

آتش می گیرم

سکوتت اگر مرهم باشد

چشمانم را می بندم

و لحظه های ات را گوش خواهم داد

می فرمایی : پاییز

به پاییز می روم

تا واژه های قلب من

در پیش پای ات

برگ ریزان کنند



89.07.10


No comments: