459
عاشقانه
***
عاشقانه
***
قاب لحظه ها خالی ست
بی تاب تر قصد دارم
یک آن
سرآسیمه
به دنبال تو از رنگی به رنگی
بی نیاز باشم
دستی به آبشار تو می کشم
و زمان را در نمی یابم
دستم به روی آبشارتو می ماند
با چشم ها هزار بار تکه تکه نگاه ات می کنم
و کنار من
همه جا پر می شود از تو
چشمم به نگاه تو می ماند
یک آن به روی تو آغوش می کشم
خورشید می رود
ماه می آید
روز و شب را باز نمی فهمم
تنم به روی تو می ماند
آسمان وصل می شود به گوشه گوشه تنهایی
ابر می گیرد
باران
باران
باران
و لحظه را در نمی یابم
لب ها به روی نام تو می ماند
نام ات
دچار فراموشی ام کرده و هیچ حرف تازه ای را
نمی فهمم
یادم به روی چهره ات جا مانده
و هر بار فکر می کنم
می بینم باز
از اولش می خواستم
قاب لحظه ها را
پر کنم از بی رنگی
یادم نبود
که چیزی به چنته ندارم
و هر چه هست
در تو جا مانده ست
1389.09.14
No comments:
Post a Comment