Monday, December 27, 2010

از مجموعه آزادی


***

ساعتی ، نه

که سالیانی باید

گذشت داشت

و تنها

ساعت ها را باید کوک کرد

که گاه ِ فراخوان ات

بیدار بود

لباس ها این روز ها به اندام مان نمیآیند

چنانکه حرف ها مان هم

به قد و قامت ما نیستند

ایستا گشته ایم و در انبوه اندیشه هایی

که از برای ما نیست اند

زندگی را با نفس ها شماره می کنیم

بهای آزادی را باید پرداخت

و جغرافیای دل

می گوید

بهای آزادی هر کس در کجای این تن

پنهان است

نوشته ای که بخوانم

خوانده ای که بدانم

و این خوب است

یعنی

هنوز هم برای آزادگی گذاری هست

و ذهن اگر مسدود نیست

می شود چراغ را پیدا کرد

نوشته ام که بدانی و خوانده ام که بخوانی با من

قطره هم

به دریا چشم می دوزد

که باوری دارد در خویشتن

وگر نه دردی هست سوزنده

که دریا را خیال می بیند

بخار را

تعالی اندیشه،

حالا طناب را انتخاب میکنیم

می شود داری بر پا کرد

آزادی را

می شود رخت را روی آن آویخت

آزادی را

می شود از مسیری نا هموار بالا رفت

آزادی را

شانه های ام حس سنگینی دارند

گوش های بدهکاری دارم

چشم هایی بی تاب

و بهای آزادی

صبری ست که در دل

دارم

.

می خوانم و می خوانم


89.10.06


No comments: