Wednesday, December 29, 2010

عاشقانه - 464


464
عاشقانه
***

روز ها که می گذرند

تغییر می کنند

و هیچ شبی مثل دی شب نیست

و این منم که تجربه می کنم

با هر پلک زدن

تو نیز با نگاه آخرین

تویی دگری

ستاره های خیس تو از هر نشانه ای می گویند

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

با تو تجربه می کنم

تویی که با سلام شبانه ات

نشانه ای دگری

هزار پرده ی سیاه کنار می روند

تا زبان پنجره ات باز شود

و تو شفاف می شوی

منم که مرز بودن و نبودن تورا

هزار بار

در لحظه های خویش

قمار می کنم

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

با تو می بازم

تویی که فصل هم نمی شناسی و هر بار

بهانه ای دگری

سکوت نمی کنم

که نخوانده بمانم برای تو

تا بی شمار ِ واژه گان نگفته تو را

صدا می زنم ، تو را صدا

گاهی که حوصله ات می کشد به شعر ها نگاه کن

ببین چگونه حاضری که غیابت را

به دست های خود مچاله می کنم

و عشق را

که انتقام آخر آفرینش است

در تو خلاصه می کنم

تویی که روز و شب نمی شناسی و به هر دلیل

عاشقانه ای دگری


89.10.08


No comments: