442
عاشقانه
***
چه نزدیک می کِشی ام
چه نزدیک
می کُــــشی ام
و تاب این همه مغازله را
به دوش میکشم به سنگینی صلیب تنهایی
تنهایی،
و خاطرت جمع ِ باور های من نیست
اصلاً نیست
که می کاهد این طاقت ثانیه های در گذار را،
نشسته ای برابرم و از لبانت
قصیده های سکوت
می تراود
شبم که حوصله اش نیست
رباعی ِ دوچشمت را
زنده زنده می خواهد
تو را که پیشه می کنی شکستن را
به ساده گی نمی جویم
که ساده ات نمی شاید خواند
و صوت موزونی اگر به گوش من نزدیک است
بازتابی ست
از غیاب ناشکیب این شبانه های ات
که می خوانی:
مرا
به خواب هم نمی توانی جست
نمی توانی بُرد
مرا به ساده گی نمی توانی دید
و این خوره
که در دل من افتاده
تویی
باورکن
دوای ات نیست
که ناخود آگاه میآیی
خودآگاه
غایب از نظری و اندرون تنهایی
نشسته ای و راست نگاه می کنی
چپ
می نوشی
1389.06.24
No comments:
Post a Comment