Tuesday, November 2, 2010

عاشقانه - 452

452
عاشقانه
***

دراز می کشم روی بوم تنهایی مان

از اشتیاق

رنگ می بازم

از اشتیاقی که دارم و نمی توانم نفس بکشم

از التهاب درونم که وصل می شود

به بود و نبود تو

ازانتقام درونم که قلمرو یگانگی ست

و نمی توانم نفس بکشم

بدون تو

از سادگی بپرس

من کیستم

که از زبان او سخن می گویم با تو

از رشته ای که تافته شد بین ما

برای تقسیم ها بپرس

تقسیم آنچه می گویی بی رنگی

دلتنگی

تقسیم واژه ای که هر لحظه بر زبان نمی آید

شاید شبیه لغزشی به روی لب ، خاموش

تفتیده در گلو، بغضی دائم

تا بیکرانگی بزرگ می شوی

آخر مگر به انتهای تو می توان رسید

حالا به چشم های تو هر روز فکر می کنم

باید به هر کسی نگویم این بهانه مال کیست

لابد نشانه ای گرفته ام

لابد تورا هر لحظه قاب می کنم برای دلم

بی تاب می شوم

شاید شبیه ابر نماندم و باران شدم

باریدم و بر پشت پنجره

سُر خوردم و هم خانه ات شدم

دیگر به گفته های تو هر روز فکر می کنم

باید به هر کسی نگویم این پاییز مال توست

لابد نشانه ای گرفته ام

که با صدای تو این قدر عشق می کنم


1389.08.10


No comments: