Saturday, August 28, 2010

عاشقانه - 439

439
عاشقانه
***
سالهاي صبور و آزگار
رِشتم و رِشتي و ريختم به هم ريخته شد
اي زنجيري
پاره كرده اي رشته ي افكارم را
ديوانه اي شدي شبيه خود م
تا آمدي شبانه هاي آتشين مرا
به آرامي باد مي زني !
تاوان آنكه تو
آنجا جا ماندي و من اينجا ، تنها
سالياني كه گذشتند از ما و تو
دورادور گذشت مي كردي
آخر لبت گشوده نشد
به گفتن حكايتي كه چرا دست خط ام را
عاشقانه حرمت داشتي ،
داري نهيب مي زني و من
صدايت را دارم و دوست مي دارم
دل گير آن نگاه خالي و حواسي پرت
دل تنگ از آن سكوت ها و نگفتن ها
دارم به آغوش مي كشم شبانه هايت را
جبران لحظه ها
تاوان آن ترانه اي كه بلد بودم اما
نه سرودن ام آمد
نه خواندن ام با تو
حالا به اشك هاي من نگاه كن
اما
چيزي به دل نگير

89.06.06

No comments: