Sunday, August 22, 2010

عاشقانه - 437

437
عاشقانه
***
در برابر م می ایستی
از تو عبور می کنم
و تازه در می یابم
که آنسوی تو هیچ نمی گذرد

تا لابه لای واژه ای که هیچ
دستت به آن نمی رسد
نفوذ می کنم
لب باز کنی - مبادا چنین کنی! -
هق هق ،شروع به ترجمه می کند
من در زمانه ی تو و مکانی بعید
عاشق شدم
اماشعرم به واژه ای که نبایدکشیده شد
انسان شدم
ربط اش به هر چه می دهی
درمن که در هوای تو باری نفس کشیده ام
نگاه کن
دارم به اشک های خودم هم
غبطه می خورم
حالا که تجربه کردم عبور را
دیدم درون تو هرگز پنهان نبوده ام



89.05.31

No comments: