Tuesday, December 30, 2008

عاشقانه - 178


178
عــاشقــانه
*****
از شمالگان ِ آرزو و تماشا
تا جنوبگان ِ انتظارِ تو
این منم که ثــقل ِ تمنا را
در نهان ترین ِ یاخته هایم
می پرورم
کیمیاگری که بـُـعد ِ تو را
به نزدیکای جاودانگی در درون خویش
بـَـدل می کند
منم
نه جوهری که بنگارم اش
نه اکسیر ِ جانسوز وِ نشئه آوری
که هلاکم کند
تنها پسینِ واژه از زبان ِ تو مانده
در گوش های من
تا کیمیا کنم ذره ذره اش
آخر
نمی شود هزاران هزار سال ِ بی حساب
من باشم و چشمی که خیره می شود
مغرب به مشرق از نبود ِ تو نابود می کند
صدها هزار لحظه را
در عین زندگی
آخر
چه می شود . . . ؟

مجيد گل محمدي
87.10.10

Sunday, December 28, 2008

عاشقانه - 177


177
عــاشقــانه
*****
به یــُــمن ِ ایمان
ایمن گشتم
و خدایگان
مرا در آتشی تفتیده می دارد
که ارغوان ِ چشمانم با نگاهی صیقلین
تو را نظاره کند ، بهارین
که گل می کنی و می شکوفی
لحظه لحظه در اطرافم


انتظار
تنها قراری ست که بسته ام با خود
تا هــُـرم ِ نفس هایم
شمرده شمرده
پاس داشته شوند
عجب نوازشی می کند این سوز سرما
ترانه های بر لبانم را
و اکسیر انتظار
قندیل وار
زنگوله ای شده بر پلک هایم
تا راه را گم نکنم
آری
این گونه ایمن ام می دارد
باوری که نمی دانم تا کـِـی و کجا
میزبان ِ تو باشم


مجيد گل محمدي
87.10.08

Saturday, December 20, 2008

عاشقانه - 176




176
عــاشقــانه
*****
آسیمه سر
و به شبگردی این کوچه های پـُـر خیال
توان ِ فرسوده ی خویش را
در کوله بارم می پیچم و با پاییز
کـَــژ و مـَـژ می روم
که دور ترین مسیر ِ شب را
تا بامدادی خمار آلود
طــی کنم
منطقم فراتر از عبور های ناگوار
تا حــریم ِ این قــُــرُق دویده است
و غبطه می خورم به ردّ پای خود
لنگ و لنگ
در مسیر غصــه ها
قصــه های بی شمار
پــُـل زدن
به پرسه های عاشقی
مشق ها و خاطرات بی حساب و بی کتاب
غبطه می خورم
به دست ِ خالی ام
که می نویسد و شکایتی نمی کند
حکایتی نمی کند ز حرف های ناشنیده ام
از هنوز ِ بی سؤال
تا حضور ِ تو
بی جواب ِ بی جواب
می روم


. . .


مجيد گل محمدي
87.09.30

Sunday, December 14, 2008

عاشقانه - 175

175
عــاشقــانه
*****
با شروع پاییز
تو را آغاز کردم
و پاییز که تمام شد
من نیز به دست ِ تو به پایان می رسم
مرا تمام کن که دیگر در هیچ فصلی از سال
نه سبز می شوم
و نه می بارم بی تو
نه دلخراشی پژواک ز موج های بلند و کوتاه حنجره ام خواهی یافت
و نه جانسوزی تصویری در چشمان ِ پــُـر از خاطره ام
بی هیچ وا همه ای در ابراز
ابراز ِ آنچه به شایسته گی ات می خواهم
اینگونه خواستی ام
اینگونه دوست داشتی ام
پس اینگونه می شوم و تو را به آینه می سپارم
بی دریغ
مجيد گل محمدي
87.09.23

Friday, December 12, 2008

عاشقانه - 174

174
عــاشقــانه
*****
اکنون می دانم
به سان ِ خدایانِ فراموش شده
نامم را نمی دانی
حتی نشانی هم از من نمی بینی
می دانم
گاهی برای روح خودم شمع می سوزانم
و برای آمرزش ِ خویش
دعا های نو می سازم
هیچ گاه از ته دل مرا یاد مکن
چرا که عنقریب
روح ِ بغض کرده ام
با احضار ِ تو
به گریه می نشیند
و هراس مدار از اینکه روحی که می گرید
تجسد یابد
در پیشگاهت
مجيد گل محمدي
87.09.22

Thursday, December 11, 2008

عاشقانه - 173

173
عــاشقــانه
*****
Nortriptyline
عشق كوچك من !
كه تازه گي ها
به چشمك منتها اليه چشم راستم
پاسخ مي دهي
آه !
Nortriptyline
كه فرو مي شوي به رگ هايم
تا بيابي نبضِ چالاكيِ چشمانم را
تو نزديك تر از آني كه پيشِ تو
از خويشتنم بگريزم
از خسته گي
بردباري
و اميد به نگاهي كه پناه مي جويم بدان
تا آرامشِ سكوت
Nortriptyline
دشمن استبداد امواج ناموزون
هر چند كوچكي
عشق كوچك من !
با پرچمي بزرگ
نورون ها را بلند پروازانه
با نگاه هاي من همساز مي كني
تا مرزِ پيشي گرفتن . . .
Nortriptyline
ديرترين زماني كه نخواهد پاييد
و زود ترين هنگام
كه دوام مي يابد
حقيقت ِراست ترين نگاه مرا
در آغوشت گير
بي آنكه خود بدانم چه مي كني
مرا در برگير
مجيد گل محمدي
87.09.21

عاشقانه - 172

172
عاشقانه
*****
· ديگر
چيزي نمانده كه بايد
بگذرم از آن
جــــز خود ِ خودم كه فكر مي كردم
سالها پيش
از آن هم گذشته ام
اما نه
انگار تمام خودخواهي من
در عاشقانه هايم يكجا
بهم پيوسته اند
چونان آينه اي تمام نماي
كه سخت مي گريد ، سخت مي خندد
و آسان مي شكند
لايه لايه رسوب مي كند
در تمام دلتنگي

- الان وقت اين حرف ها نيست !

· آهسته آهسته و سبك
مي كشم خويش را
و زير لب آواز مي خوانم

- هــي ! ، آخرش ؟

· آخرش ؟!
گوش ها و چشم هاي آشنا
از ابتدا مي دانند
آخرين حرف چيست و آخر قصه كجاست

- باور نمي كنم

· نبايد هم ،
با اين همه
آخرين در را كه باز كني
رؤيايي كه حقيقت يافته را خواهي ديد

- پس من كجاي تو ام ؟

· تو را با پاييز پيدا كردم
و تا درون هزار توي باور ها
با هم رفتيم
ملامت ام كردي
كه چرا سكوت را لمس كردم
و عاشقانه ها
بوي خيانت دارند

- دست هايت را به من بده !

· تنها به خاطر تو
اين دست ها را براي گشودنِ آخرين در نگه داشتم
مال ِ تو . . .
دست هايم براي تو

- بوي خواب هاي شبانه مي دهي

· يادت نيست ؟
دي شب كه قلاب بافتني
به خاطره اي شيرين گير كرد
شالگردني بلند دور گردنم پيچيد
و فراموشي ِ محض دچارم شد
خوابم برد

- چشمانت را ببند و آرام باش

· لب فرو مي بندم و چشم ها را نيز
دعا مي كنم
شكل واژه ها دور سرم مي پيچند
اشباح ِ نــِـي انبان بر دست
مي رقصند
آتش ِ رحمت دور من
حلقه زده
و سپاسم را با سجده بر آن مي نهم و مي بوسم

- دستم را بگير

· تا آتش ؟
فرشته اي تو
كه در باب ِ دوزخ
قصايد ِ بهشتي سروده اي با چشمانت ،
رو حم را بگير

- نه . . .
باشد ، تنها به خاطر تو
روحت مال ِ من

· ديگر
چيزي نمانده كه بايد
بگذرم از آن
جز تو
كه فكر مي كنم تا ابد
تمام خود خواهي هايم
در تو يكجا پيوسته
چونان آينه اي
كه سخت مي گريد و سخت
مي خندد . . .
مجید گل محمدی
1387.09.20

Wednesday, December 10, 2008

عاشقانه - 171

171
عــاشقــانه
*****
من همین روزنه را
با تو نشان کردم
که نفس می کشم و نور
به اندازه ی وُســعم
کافی ست
لبخند تو – میزان ِ عدالت –
زندگی را به تکانی پی در پی
می سنجد
و هر از گاه که خاموش شوی
مــحــک ِ عشق
می زند سنگ به سینه
تا عیار دل و دلداده گی ام
کشف شود
قاضی ِ چشم
حکم ِ اعدام به اندوه ِ دلی می رانـَــد
تا که نامت به لب آرم
حلقه آویز نگاهم شود این اشک
و انا الحق گویان
فاش کند عشق تو را
این چه عشقی ست ؟
چه عشقی که مرا بـَـر دار
تا تماشای تو بالا برده
مجيد گل محمدي
87.09.20

Tuesday, December 9, 2008

عاشقانه - 170

170
عــاشقــانه
*****
شبی
به رؤیت مهتاب
تا بلند ترین نقطه ی جهان صعود کردم
دستم عبارت آشنایی یافت
از ازدحام شوکت بیکرانه ات
پلکم فرو نشست و دلم ریخت بر کف ِ آسمان
صد پاره شد و آنقدر فهمیدم
که محو گشتم ، محو
در ساحت ِ بی انزوای تو
جایی که خوب می شود خیره ماند
به انشقاق ِ زمان و زمین
مجيد گل محمدي
87.09.19

Monday, December 8, 2008

عاشقانه - 169

169
عــاشقــانه
*****
دلی که می تواند گرمی بخشد
در نزد توست
و چشمانی سخاوتمند
با این حال
چیزی که من پی ِ اثباتش بودم
پیش از توجه اولین احساس
خود ، ثابت بود
حق حیات و بذل ِ عشق
و هـَــدمِ اعتراف ِ دروغین به بودن
ماندن
. . . تا ابد ماندن
به پای ریسمان ِ اعجازت
بـَـدَل به خاکستر
از دلی سوزان و گرمی بخش
نزد ِ تو
مجيد گل محمدي
87.09.18

Sunday, December 7, 2008

عاشقانه - 168

168
عــاشقــانه
*****
ببخشید
اگر پیش پای شما
بردبار ماندم
سنگی به صبوری ِ دلم ، خسته
ببخشید
اگر گریز گاهی نبود
مگر جوار شما که آرام یافتم
و در توانِ بودن ِ خویشتن
در شما آغشتم
و نا توان از اینکه نشد بیشتر
مغتنم شمرم
احتشامِ این مهلت را
ببخشید
اگر پیش دست های شما
بوسه دادم نغمه های بارانی را
و از نگاه شما
ترانه خوان شدم همه شب های بی قراری را
ببخشید
اگر بخت یارم بود
دانسته ، ندانسته
تابِ گنجیدن ِ در شعر شما را
تا خیالات ِ پریدن و رهایی
دریابم
و ببخشید
که گاهی
بی گاه
به تراویدنِ مهتاب ِ شما آب شدم
تا به شب
از سرِ تشنه گی مفرط
اشک مهتاب بنوشم
و ببخشید
که عاشق می مانم
و از این ساده ترم هیچ مخواهید
که بی تابم
مجيد گل محمدي
87.09.17

Saturday, December 6, 2008

عاشقانه - 167

167
عــاشقــانه
*****
تو غمگین بودی
من خواندم ات
و بخت
که روی آن صندلی در نظاره بود
از راست ترین نگاه تو
به گوشه ی قلب من
خندان بود
از شش جهت شمارگان ِ بخت
با چرخش نگاه ِ تو و
حس ِ کامیابی در من
پیدا بود
چهــــــار
پــــــنج

دو . . . دو

و هر چه تو نزدیک تر شدی
یک . . . یک . . . یک

تو را با گام هایت پیمودم
سپید یا سیاه
و بخت
که روی آن صندلی در نظاره بود
یک یک ِ این خانه ها را با تو
تا من نزدیک می شد
تو غمگین بودی
ومن ترانه ات خواندم
حالا نگاه ِ مستقیم ِ تو
و راست ترین ِ حرف هایت را
در می یابم
چرا که هر دوی ما
بخت را در نظاره ایم از یک جهت
بی شمارگان
بی مُـــــهره و تاس و هیـــــچ خانه ای
همه جا خالی ست
غمت نباد که نفس ها
پیش گرفته اند
در ارتباط تو و من
غمت نباد
که من ترانه خوان ِ تو ام
مجيد گل محمدي
87.09.16

Thursday, December 4, 2008

عاشقانه - 166

166
عــاشقــانه
*****
با نگاهم
از تلاقی ِ نگاهت دانستم
می توان ساده شد و آرام آرام
با وجود ِ تو به وجد آمد
متصل شد به شکوفایی ِ رؤیایت
من به دنبال حروفی می گشتم
تا که این بار
تو را بشناسم
تو شبیه من ِ شبگردی
همچو مویت ، بی قرار و شب بو
لهجه ام شکل ِ پریشانی ِ تو
و خودم
شکل ِ خاموشی تو در سینه
که قرار است تو را
کنج این خانه ی دنج
جای دهم
با همین دست ِ سعادتمند
و نقوشی که ز اندام ِ تو می خوانم
در همین حال و حوالی
و به یُمن خاطری خوشبخت
سهم ِ تنهایی خود را
می زنم مُـــهر به پیشانی ِ مهتاب
یاد آن شب ، خوش
کز همین پنجره عشق آمد و غــــــم
از در رفت
مجيد گل محمدي
87.09.14

Tuesday, December 2, 2008

عاشقانه - 165

165
عــاشقــانه
*****
زندگی باز سخن می گوید با تو
از زبانِ من
که مرور ِ زیستن را
زاینده شدی شاد
شــــادزی
پیش تر ، تا که دستی ز قضا و تــقدیر
بر فشانی باز
چشم ِ پرواز تو تا وسعت جاویدان
و بلندای غریبانه ی امید
پریده
با همین قلب ِ تپنده در سینه
گل ِ سرخی که نشسته ست به لب
پیوسته
و در این تنگی ِ دوران
پرده در راه رهایی زده و باکش نیست
که به هر شوری و شوقی تازه
دلالت دارد
با تو هستم
که حضورت موهبت است
ماه را با تو نشان کردم
از شیاری که پریدن را
با شعور ِ تن ِ عریانت
هم به انگشتِ اشارت می نماید بیدار
به گذر کردن از این دار و نداری که غبار آلود است
پــَــر ِ پرواز تویی
پــَــر بکش
بال بزن
روز میلاد تو و پاییز است
وقت آن بادِ مساعد ، نزدیک
جوهرِ حوصله ی عشق ، جوشان است
موج مهتاب ، ندا سر داده
- وقت ماندن نیست -

مجيد گل محمدي
87.09.12

Monday, December 1, 2008

عاشقانه - 164

164
عــاشقــانه
*****
از سرِ صلح نگاه تو مدام
آب و رنگی نقش بسته ست ز من
محــــو و بی غـــش
عشقباز
حسِ همنوعی ِ پــُـر معنا
زده با لحن ِ دو صد پُــــــتک
میــــخی محکم
بر دیوار
بی هراسی که نهفته ست به دل
چه شکوفنده و گیرا
زنده می دارد یاد

مجيد گل محمدي
87.09.10

Saturday, November 29, 2008

عاشقانه - 163

163
عاشقانه
*****
درنگ کن در من
و ببین خویشتن ات
که به سنگینی ِ این بار غمت
هشیار است
راحت باش
این تن
قانون ِ طبیعت را می داند
چه به گاه آمده باشی
چه به ناگاه
من به این همرازی
دلشادم

87.09.09

Tuesday, November 25, 2008

عاشقانه - 162

162
عــاشقــانه
*****
در نگاه تو
تار و پود ِ نقش یک قالی ست
و گره هایی که مفاهیم بکارت را
میدرانند
رنگ در رنگ
با نواهایی که تنیدی در قلبم
شانه هایی که به ضربآهنگ
در همآغوشی ِ هر دیدار
می تپند و می شکافند
سرِ این هرزه ی دلتنگی را

مجيد گل محمدي
87.09.05

عاشقانه - 161

161
عــاشقــانه
*****
زادگاه ات را به یاد داری؟
تا دوباره باز گردی
ورای حیرتی چند ساله
در آغوشم
روحی
که جدا نیستی از تن
ای تن
که سوا نیستی از روح
اینگونه بپرس از من
زادگاه ات را
تا دوباره باز گردی
با قامت خورشید
در آغوشم

مجيد گل محمدي
87.09.05

عاشقانه - 160

160
عــاشقــانه
*****
صندلی ِ خالی
وقتی مفهوم می یابد
که همین چند لحظه ی پیش
تنها چند لحظه
تو بودی که مرا عادت دادی
از نزدیک
مهمان ِ دو چشمت باشم

مجيد گل محمدي
87.09.05

عاشقانه - 159

159
عــاشقــانه
*****
در واقع
چندان هم ساده نیست
دیگرگونی ِ اشیاء در اطراف ِ ما
تنها شکوه توست در درونِ من
بی صدا و خاموش
بسان ِ نیمه ی قلب من
در تلاطمی بنیادی ،
دیگر تمام شد
فصل های انزوا و تنهایی
تو مانده ای با ناقوس های حیات
که صبح به صبح
بشارت می دهند
فراسوی پندارهای پوچ را
که عشقی هست
نه چندان ساده اما
اما هست
باور کن

مجيد گل محمدي
87.09.05

عاشقانه - 158

158
عــاشقــانه
*****
در بی گناهی ِ این لحظه های بی عبور
باید به کوبش قلب من
تازه تازه گوش کنی
باور ندارم ای همیشه گی
اعجاز این شبانه های کنجکاو
بی آنکه بوی التیام دهد
کار ساز شود
آخر مرا
به پیچ و تاب خودت ختم می کنی
یا اینکه خاموش می نشینی و با تاژ ابروان
تنها بهانه می کنی و دو چشمم
به آب می دهی
من در جوار باور ِ بی مدعا
یا التماس و بی قراری ِ چشمان ِ خویش
فرصت به بی گداری ِ این گریه را نمی دهم
باید که تازه تازه گوش کنی
حتی اگر زمان آن رسد
که مرا
ساده تر کنی

مجيد گل محمدي
87.09.03

Sunday, November 23, 2008

عاشقانه - 157

157

عـاشـقــانـه

*****

فلسفه ي من

درهر پاييز مرور مي شود

هر بار پر رنگ تر و به تعبيري پخته تر

و اين برگ ها به غارتي هميشه گي و غريزي

تمام عاشقانه هاي مرا

دست به دست هديه مي دهند

اينگونه ام شناور در روزگاران

كه تا كنون

هزاران هزار برگ روياندم و

عاشقت ماندم

بي آنكه بداني چگونه

كه مست بايد بوده باشي تا بفهمي

چيستم !

من تمام شناسه هاي تو را دريافتم

و با هر پاييز

تغيير لحن نوازشگر چشم هاي تو را

خوب فهميدم

نقطه اي را پيدا كردم

كه ثابت ِ روزگار

-مرگ

كمين ِ لحظه هاي مرا

نشانه مي گيرد

و به لبخندي از تو

بي رمق مي ماند

با دقت مرا مرور كن

نگاه تازه اي دارم اين بار

مجيد گل محمدي

1387.09.02

Saturday, November 22, 2008

1387.09.01

عاشقانه - 156

156

عـاشـقــانـه

*****

زمان زمان پرواز است

وقتي كه مي خواني ام ؛ - بيا !

با همين دست ها

آبي به صورتم مي پاشم و بر مي خيزم

وقتي كه مي خواني ام ، مي پرم و مي دانم

بايد سكوت كنم

و به عاشقانه هايم

و به خواب هايي كه تو ديده اي

گوش بسپارم

آرزومي كنم سزاوار شوم

تا حقيقت ِ تو را

براي ابد

در خويش نگاه دارم .

مجيد گل محمدي

1387.09.01

Thursday, November 20, 2008

عاشقانه - 155

155

عـاشـقــانـه

*****

نشانه اي يافتم

كه راهم كشيده شد تا رفتن

گفتم براي حقيقت

يك راست همين كوچه را تا انتها

خواهم رفت

هم مسير جوي آب

رفتم

حقيقت تنهايي سخت است

اگر كه چشم بر بندي و نفسي عميق

سينه ات را پر كرده باشد

مي فهمي

نگاه داشت چيزي در سينه

سخت است

نگاه داشت تصويري در چشم

نگاه داشت كلامي بر لب

سنگين

سنگين

تنم توان كشيدن اين جامه را نيز

نمي يابد گاهي

زين سان

در انتهاي كوچه

همين كه جايي يافتم

تمام اندوخته ام را وا نهادم

پيچيدم و اكنون

نه سنگيني كلامي

نگاهي

نه زنگ نوازش گر صدايي

بي ردايي بر تن

تنها چيزي كه با خود دارم

تويي و تو . . . بس

مجيد گل محمدي

1387.08.30

Tuesday, November 18, 2008

عاشقانه - 154


154

عـاشـقــانـه

*****

تو با دستان من هيچ گاه

به باد سپرده نخواهي شد

ببين مداراي چشم مرا

در بهت فاصله ها

كه با نيم نگاهي عاشق

نيم نگاهي كاشف

مي پايم ات به راه . . .

باد ِ هميشه دوست با يادت

اين بار

با خيال ِ بردن ات ، هميشه گي

تند تر خنديد

غافل كه در كنار واژه هاي حاصل خيز

بين تو و من

از هم گسيخت . . .

در به در !

مجيد گل محمدي

1387.08.28

Saturday, November 15, 2008

عاشقانه - 153


153

عــاشقــانه

*****

بي خبر از من نمان ، پاييزم !
كه اين روز ها مي فهمم
فاصله
واژه ها را ساده تر مي بيند
چشم هاي من به جاي دست هاي تو
شعر مي ريزند
انگار
آب از آب تكان
نمي خورد كه هنوز دردور دستي
نشسته اي و گسيل واژه هاي مرا نظاره مي كني . . .
اين خش خش شعر هاي من است

زير پاي كوچه ها وجاده ها و شهر هاي بين راه
لب تر كني به گوش ها مي رسد
ساده گي
ساده گي
ساده گي محض
از امروز نقشه ها عوض شده

پيچ پيچ راز هاي تو

به شعر هاي من رسيده است

در انتظار باش

مجيد گل محمدي

87.08.25

Wednesday, November 12, 2008

عاشقانه - 152

152

عــاشقــانه

*****

آزادي
به حكم باور من
كه پاييز را
به قامتم بياويزي
در تكامل ِ رنگ هاي آبستن
سر تا پا
كه برگ هاي بي چشم و بي دهان من
به رستخيز ِ پيچش ِ با شعورت
رشك خواهند برد
فروتنانه بر پاي ات

مجيد گل محمدي

87.08.22

عاشقانه - 151

151

عــاشقــانه

*****

حيات ِ من

به نيروي ناب ِ تو

در جست و جوي حقيقت است

بيدار باش ِ مهر ِ پر رنگت

آغوش گشاده و بوسه مي طلبد

به گرمي ِ اندامت

و اگر عشق يارا باشد

تا فراز ِ شادماني

قـــَــد مي كشم ز خاك و

بيكرانه مي شوم

در تو



مجيد گل محمدي

87.08.22



Tuesday, November 11, 2008

عاشقانه - 150

150

عــاشقــانه

*****

من زبان ديگري
جز ارتكاب آرام آرام سكوت
نميدانم
هر چه بلند تر صدايم كني
كمتر مي فهمم
پس با زبان ِ بي زباني
كفش هاي پاشنه بلندت را در آر و
هم قد ِ من
كه كوتاه تر از هر هجاي اين سنگفرش است
با من
قدم بزن

مجيد گل محمدي
87.08.21


Monday, November 10, 2008

عاشقانه - 149

149

عــاشقــانه

*****

از وراي ثانيه هاي ولنگار

و حرف هاي متروكه

دلم براي خنده هاي تو تنگ مي شود

درنگ نكن و لبخند بزن

گر چه كم يافت مي شوي و من

در بودن و نبودن ات

گاه مي رنجم و گاه دلشادم

اما دوباره و چند باره

ميان مرگ و زندگي

عشق ِ عتيق ِ تو را

با خاكساري ِ رغبتم

هــي بارور مي كنم

با اينهمه دريغ ام مدار لبخندت را

من بي زمان و بي مكان

دلتنگم

مجيد گل محمدي

87.08.20

Sunday, November 9, 2008

عاشقانه - 148


148

عــاشقــانه

*****

در كنج اين گذر

جايي ست كه هر شب

نفسي تازه مي كنم از فرط خسته گي

در تير رس نگاه تو

شايد اگر عبوري در كار نبود

يك قهوه ي داغ

مهمان من مي بودي

تا همه چيز بوي فال و هم تماشا بدهد

من آوازهايي را به خاطر دارم

كه با آنها به سراغ ات آمدم

و ديده ام چشم هاي تو هر هجا را

چگونه با ني ني زيبايش مي رقصاند

هميشه خسته از سفري

اما جاده اي كه تو را دور مي دارد

از من

هيچ دوست نمي دارم

با اين حال

هميشه كه بيايي جايي هست

كه بنشيني

نفسي تازه كني

خواه بماني

خواه . . .

مجيد گل محمدي

87.08.19

Saturday, November 8, 2008

عاشقانه - 147


147

عــاشقــانه

*****

شب شكن مي شوم از جــُـرم ستايش

من به مضراب ِ حزين ِ عشق

بي ترديد

تا صبحدمي مست و يگانه

بر مي بندم

كوله بار تنهايي را

و در اين كوچه ي مشتاق

همه ي درها را خواهم زد

اي به پاخيز شب ِ رسوايي !

با من ات ذكري هست انگار

تا نفس هست بـِـدَم

غم شكن اينجاست

اين همه پنجره بسته

با صدا ها خاموش

من در اين كوچه ي مشتاق

رازهاي ام را

بند به بند از حفظم

مي توان فكر نكرد

مي توان آرام آرام

با همين زمزمه ها سَر كرد

اي غريبانه به هر چشم نگاه !

چشم هاي تماشاي مرا برچين

كه همين حوصله ي پلك زدن

بي جان است

مجيد گل محمدي

87.08.18

Thursday, November 6, 2008

عاشقانه - 146


146

عــاشقــانه

*****

شايد تو بفهمي

روزهايي كه سه سال ِ پيش

بين خورشيد و زمين فاصله مي افتاد

توجيه نداشت

و همين روز ها بود

كه زمين ايستاد و من به جورش

چرخيدم

هم به سختي اما با زمان فهميدم

نه به اندازه ي مرگ اما

بي حكايت ، بي شكايت جنگيدم

بي دليل ِ ماندن

به دليل ِ بودن

گردشي نا موزون بر مداري بي مدارا

و چه ويرانگر ...

ويرانگر

ويرانگر

نه ز حسرت ، نه غرور

نه فقط از عشق ، با عشق

نه فقط بودن

كه نه دانست و نه فهماند

ز بودن

يك تقابل با حروفي پر رنگ

و صدايي ناهنجار

نه گذشت و نه گذاشت . . .

با همين تقسيم ، حاصل اش مبهم شد

ضرب ِ معكوس به مجذور ِ من و من

و كسي فكر نكرد

صورت ِ مسأله اي را كه فريبش پيدا بود

و كسي فكر نكرد اين سؤال ِ جغرافي

پاسخي تاريخي داشت

و كسي فكر نكرد فهم ِ قانون ِگرانـِـش

نه فقط با سيب است

كه سَر هم پـِـي ِ اثبات حقيقت

بايد اين واقعه را دريابد

باور كن !

با همين هندسه ي ذهن ، رنجي نيست

نه از اين تنهايي

نه از اين تفسير

كه سكوتم يعني ؛

نفسي مي آيد ، شـُـكر

با مداراي زمان

همه جا امن و امان است

اين منم

كه از آن ديروز

امروزم

و بدين امروز

فردا ها

كه اگر باشند

كه اگر باشم

مي مانم

مجيد گل محمدي

87.08.16

Wednesday, November 5, 2008

عاشقانه - 145

145

عــاشقــانه

*****

آن به آن ِ اين فاصله را

خوب مي شناسم

چون كف ِ دستانم

از ناگهان ِ اضطراب گرفته

تا بي گمان ِ رفتن

بي قرار ِ چشم بستن

دم نياوردن . . .

حتي طنين ِ گوش نواز قلبت را

دورادور

تفسير مي كنم

هم اگر اندوه بُني

به كمين باشد باز

چشم از فراز ِ ديدگان ات

بر نخواهم داشت

هميشگي شدي ، اي تو

در من

و فاصله هم كاري نكرد جز كارستان

- تو را مي گويم

جاودانه كرد در من

مجيد گل محمدي

87.08.15

Tuesday, November 4, 2008

عاشقانه - 144

144

عــاشقــانه

*****

چند روزي ست

صداي تو پنهان شده

در دور دست هاي اين ديار

پيوند خورده ام با آسماني كه رنگش

در سرزمين ِ تو نيز اين رنگ است

و دلخوشي ام باراني ست

كه مي دانم بي تن پوش

درآن مي رقصي

با اينكه شب نشين ِ ستاره هايي شدم

كه به چشمانِ تو مي مانند

اما هميشه فكر مي كنم

هماني ماندي كه براي ام بودي

زود باور نيستم ، نه

تو هماني كه براي ام بودي ، آري

تنها كمي به افق نزديك تر شدي

همين

مجيد گل محمدي

87.08.14

Monday, November 3, 2008

عاشقانه - 143

143

عــاشقــانه

*****

از زماني كه با تو آميختم

امواجي از مسير نگاه ها

سرازير مي شوند

حرف هاي خودماني ، مدام

غلت مي خورند در حوالي اين اتاق

پژواك ِ اين حروف

عاشقانه مي شود و پنداري

قرار نيست ديگر شبي تا صبح

خواب بيايد به چشمانم

نفس درنگ نمي كند

مي آيد ،

مي رود ، تند و تند

بي امان مرا وا مي دارد

مبهوت بمانم در تو

تا فراموش نباشي كه روزي در پاييز

آئينه اي آوردي به همين نزديكي

با نيم رخي آفتابي

نيم رخي مهتابي

بي صدايي حتي ، عشق گشتي

ماندي

مجيد گل محمدي

87.08.13

Sunday, November 2, 2008

عاشقانه - 142

142

عــاشقــانه

*****

نه مي شود ميان اين چند خط سياه

محصور ماند

و نه اين زمزمه هاي موهوم

مرز مي سازد ميان ِ من و تو

كه همين چشم به دريا دادن

هم صدا با باران

باطل السِحر كند قفلِ در و پنجره را

همسُراي تو، منم

گوش كن اين نغمه ي من

كه نفس مي كشم از هر روزن

نورِ پيداييِ پرواز بلندت را . . .

كه همين زمزمه ها ،

فاصله ها

نتوانست تو را كم كند از

خاطرِ من

مجيد گل محمدي

87.08.12

Thursday, October 30, 2008

عاشقانه - 141


141
عــاشقــانه
*****
ماجرای تو در قلب من شروع شده
و این بار
از انتهای راهرویی ساده
تنها دری که دیده ای به صدا در آمده
بوی گونه های تو پیچیده و من
لب خوانِ ترانه های بی قرار
وسوسه می شوم پاسخت را به بوسه ای
با اینکه زود اما
خو گرفته ام به نگاه های تو
پلک هم نمی زنم
مبادا برای لحظه ای حتی
نبینم ات

تعارفی هم در کار نیست . . .
خوش آمدی به ساده گی ام


مجيد گل محمدي
87.08.09

Tuesday, October 28, 2008

عاشقانه - 140


140

عــاشقــانه

*****

دچار تو مي شوم در اوانِ پاييز

سرشار واژه هاي تو

عريان در نگاه

هيچ نشد كه بنامم تو را

چرا كه از ميان دهليز هاي قلبم

احساس مي كنم تو را

براي جبرانِ گذشته ها نمي خواهم ات

يا دلالتِ آنچه " من " مي خواني اش

چونان الهه اي سپيد پوش باشي

براي آمرزيدن

يا خيالات مجاز

نه ، نمي خواهم

هم نه براي زندان و زندان باني

و نه براي مرگ و نيستي

كه به قامت انساني ات

جاودانه مي ماني براي من و جاودانه بخواهم ات

در قامت انسان

اين روز ها زندگي سخت مي گذرد

انسان سخت تر

و در اين شمايل ، تو زيباتري

با دو چشم و گوش

پوستي معمولي و احساسي هميشه گي

در لباسي ساده و نگاهي عريان

كه دچار مي كند مرا

مجيد گل محمدي

87.08.07

Monday, October 27, 2008

عاشقانه-139



139

عــاشقــانه

*****

پاييز و صداي برگ هاي بازيگوش

با كوبش قلب من هماهنگ

تاب و تب ِ تو با من

نزديكِ برهنه گي در آغوش

چقدر به خواب احتياج دارم من

خوابي كه با آغوشِ تو آغاز مي شود

و ديگر نه به رؤيا مي پردازم

نه به دنبالت

شب و نيمه شب خواهم گشت

دست هاي تو را دوست مي دارم

چون زبانِ دست هاي مرا مي فهمند

زبان ِ تنم را

چقدر به خواب احتياج دارم من

خوابي كه با دست هاي تو آغاز مي شود

از شيار لب هاي ات مي شود فهميد

تو شبيه عاشقانه هاي مني

لبان تو را از همين رو دوست مي دارم

خوابي كه با لبان تو آغاز مي شود

دوست مي دارم

مجيد گل محمدي

87.08.06

عاشقانه - 138

138

عــاشقــانه

*****

تو

چه نزديك باشي

تو چه دور

زيبايي

و گوارا هنگامي ست كه بيانديشي

من و اين خلوت تنهايي

جاي خالي ِ تو را مي پاييم

و شگون دارد پلك هاي بسته

با لباني خاموش در يادت

تا فراموشي ِ بودن

بي تو

مجيد گل محمدي

87.08.06

Sunday, October 26, 2008

عاشقانه - 137



137

عــاشقــانه

*****

حال و هواي غريبي دارم

امروز و فردا ،

قرار است بيايي كه بباريم با هم

نكند پاييز نيايي ؟

كه در اين روز ها

حرف نارنجي ِ برگ ها را مي شود فهميد

چشم هايم خيس اند و

سُر مي خورد نگاه من

ببين چگونه آمدن ات را

غوغايي بر پاست

مجيد گل محمدي

87.08.05

Saturday, October 25, 2008

عاشقانه - 136




136
عــاشقــانه
*****
از تو می پرسم
مثل رؤیا خواهی بود آیا
یا حقیقت می مانی؟
و تن ات را با تمام نازک آرایی
بر تن ام خواهی داد
تا در آغوش به باور بنشینیم؟
یا که جان را ز زمین آیا
تا بلندای زمان می دهی پرواز ؟
از تو می پرسم
حرف های ات می سپاری بر گوش های ام ؟
یا به لب خوانی ِ این زمزمه ها از من
دل خواهی داد ؟
نگرانم
نکند باز خیالات شوی
یا به وهن ام بسپاری
نگرانم باز
بی شکیبی به سراغ آید
نگرانم
نگران ِدل ِ خسته
بی تو
تو


. . .



مجيد گل محمدي
87.08.04

عاشقانه - 135


135
عــاشقــانه
*****
ارمغان ِ تو و تاوان ِ دلبسته گی ِ من
اشتیاق و دلتنگی ست
که اینگونه روزها را به شب
شب ها را به روز می رسانم
چونان مسیح
صلیب کش ِ عشق تو شدم بر دوش
و می پندارم
مفهوم آنچه در اطراف می گذرد
با تواتر عشق تو
در تغییر است
چشم بسته یا گشوده
زبان بسته یا گشوده
فرقی نمی کند
نقش ات در این میان حتمی ست
و من نه بر آنم
که در به روی حقیقت ات بر بندم
و نه با تو در میان نگذارم
به آنچه مشغولم
پای ِ گریز هم نمی خواهم
فقط دلتنگم



مجيد گل محمدي
87.08.04

Friday, October 24, 2008

عاشقانه - 134

134
عــاشقــانه
*****
چگونه
مگر می شود فراموشت کرد
اگر قبول کنیم
دگرگونی این عادت را
تو همیشه و همه جا با منی و می مانی
پس چگونه فراموشت کنم
چگونه انکار کنم
شکوه ِ تو را در زندگی خویش
نه به دنبال چرایی ِبودن ات بودم
نه که کــِـی
و از کجا پیدای ات شد
وام دار ِ تو ام
که عادت ِ محض ِ زندگی ام را
تغییر دادی
چگونه می شود فراموشت کرد
مگر اینکه خویشتن را انکار کنم
یا تو را به غم بسپارم و خویشتن
بسوزانم


مجيد گل محمدي
87.08.03

Thursday, October 23, 2008

عاشقانه - 133




133
عـــاشقــانـه
*****
من بازیگر خوبی نیستم
کمتر اندوهگین و بیشتر
در فکر تو ام
آرام
وقت بی خوابی ها
بیداد ها
و عجیب تر اینکه
صدایم آهسته ست با تو
من هیچ وقت
بازیگر نمی شوم
از من مخواه برای عشق
تو را سیاه کنم
نه دیگری در این حوصله جا می گیرد
نه نقش ها و رنگ های تازه ای برای خویش
مهیا می سازم
مرا کفایتی
با همین رنگ و نما
اگر چه نبینم ات هیچ گاه
دیر یا دور

زود یا نزدیک





مجید گل محمدی
87.08.02

Wednesday, October 22, 2008

عاشقانه - 132

132

عــاشقــانه

*****

پيش از اين

كسي چنين

مرا به عشق نخوانده بود

چندانكه نخواهم خواند

كسي را

اين چنين در عشق

عشقي نهفته در چكامه ها

باور نمي كند كسي

اين عشق را

جاري ميان ما

مجيد گل محمدي

87.08.01