Thursday, November 6, 2008

عاشقانه - 146


146

عــاشقــانه

*****

شايد تو بفهمي

روزهايي كه سه سال ِ پيش

بين خورشيد و زمين فاصله مي افتاد

توجيه نداشت

و همين روز ها بود

كه زمين ايستاد و من به جورش

چرخيدم

هم به سختي اما با زمان فهميدم

نه به اندازه ي مرگ اما

بي حكايت ، بي شكايت جنگيدم

بي دليل ِ ماندن

به دليل ِ بودن

گردشي نا موزون بر مداري بي مدارا

و چه ويرانگر ...

ويرانگر

ويرانگر

نه ز حسرت ، نه غرور

نه فقط از عشق ، با عشق

نه فقط بودن

كه نه دانست و نه فهماند

ز بودن

يك تقابل با حروفي پر رنگ

و صدايي ناهنجار

نه گذشت و نه گذاشت . . .

با همين تقسيم ، حاصل اش مبهم شد

ضرب ِ معكوس به مجذور ِ من و من

و كسي فكر نكرد

صورت ِ مسأله اي را كه فريبش پيدا بود

و كسي فكر نكرد اين سؤال ِ جغرافي

پاسخي تاريخي داشت

و كسي فكر نكرد فهم ِ قانون ِگرانـِـش

نه فقط با سيب است

كه سَر هم پـِـي ِ اثبات حقيقت

بايد اين واقعه را دريابد

باور كن !

با همين هندسه ي ذهن ، رنجي نيست

نه از اين تنهايي

نه از اين تفسير

كه سكوتم يعني ؛

نفسي مي آيد ، شـُـكر

با مداراي زمان

همه جا امن و امان است

اين منم

كه از آن ديروز

امروزم

و بدين امروز

فردا ها

كه اگر باشند

كه اگر باشم

مي مانم

مجيد گل محمدي

87.08.16

No comments: