Saturday, November 8, 2008

عاشقانه - 147


147

عــاشقــانه

*****

شب شكن مي شوم از جــُـرم ستايش

من به مضراب ِ حزين ِ عشق

بي ترديد

تا صبحدمي مست و يگانه

بر مي بندم

كوله بار تنهايي را

و در اين كوچه ي مشتاق

همه ي درها را خواهم زد

اي به پاخيز شب ِ رسوايي !

با من ات ذكري هست انگار

تا نفس هست بـِـدَم

غم شكن اينجاست

اين همه پنجره بسته

با صدا ها خاموش

من در اين كوچه ي مشتاق

رازهاي ام را

بند به بند از حفظم

مي توان فكر نكرد

مي توان آرام آرام

با همين زمزمه ها سَر كرد

اي غريبانه به هر چشم نگاه !

چشم هاي تماشاي مرا برچين

كه همين حوصله ي پلك زدن

بي جان است

مجيد گل محمدي

87.08.18

No comments: