Thursday, September 17, 2009

260

260
عاشقانه
*****
زني كه دوست مي دارم اش
با من
با دو زبان سخن مي گويد
مي خندد
مي گريد
و هر گاه سكوت مي كند
يك سبد پر از گل در دست دارد
و بر سينه ، آينه
مي پرسم : پشت آن آينه در انتظار چه خواهم ماند؟
مي خندد
مي پرسم : در سبد چند گل داري ؟
مي گريد
مي پرسم : برق اين نگاه ها از چيست ؟
مي خندد
مي پرسم: دي شب كه باراني بود ، كجا بودي ؟
مي گريد

زني كه دوست مي دارم اش
با ابرهاي باراني نسبتي دارد
از مادر
كران تا كران آسمان
از پدر
تا كناره ي دريا
نسبتش با من
انتظار و پنجره ست
چشم ها و مشتي قلب
مي پرسد : شب هنگام بي من ِ تو ، خوابيدي؟
مي گريم
مي گريد و مي پرسد : امروز ِ باراني براي من ِ تو ، منتظر مي ماني ؟
مي خندم
مي خندد


88.06.26

1 comment:

Anonymous said...

khyli naz bood