Saturday, September 19, 2009

261

دلتنگ ترين روز زندگي من

261
عاشقانه
*****
از آشيانه ي كوچك مان روي شاخه هاي درخت بگو
از آن روزو شب هايي كه با هم گذرانديم و
روز و شب هايي كه مي گذرانيم
از رؤياهامان
كه هرروز به گوش هم مي خوانيم:
من مي خواهم شاعري باشم براي چشمانت
تو مي خواهي مهري باشي بر دلم
من مي خواهم شبنمي باشم آرميده بر پوستين احساست
تو مي خواهي پرنده اي باشي نشسته بر آغوشم
من مي خواهم پرنده اي باشم نشسته در آغوشت
من مي خواهم كه پاييز باشم ، ترانه خوان و ديگرگون
تو مي خواهي پاييز باشي ، رقص كنان و ديگرگون
و حادثه ي پاييز نزديك است
بودن
شدن
دوباره ديدن ِ تو
كه تو
با عطر ليمويي خوشبو
گيسواني عسلي
مكيده شده از شهد شهوت گل ها
و تن پوشي از روز هاي تازه و خوشرنگ
من با پيرهني از گل ِ به
تو با دو كودكان شاد در چشمانت
من با كتاب و كيف پول و بغل بغل بوسه هاي رنگارنگ
تو با پنجره اي روشن و وحشي
من با ستايش و عشق و گيلاس هاي پر شراب
تو با دويدن
دويدن و رسيدن
رسيدن
من پا برهنه از خيابان و كوي و برزن ،
از زندگي بگو
از آشيانه اي كوچك
به روي شاخه هاي درخت
از روزها و شب ها
از رؤياها
از ما بگو
از من كه عاشقانه دوستت مي دارم

88.06.28

No comments: