Wednesday, September 30, 2009

عاشقانه-300

300
*****
منتظر مي مانم
شايد شبي
يكي از همين عاشقانه هاي مرا
براي خودم بخواني و هجي كني
شايد شبي بخت يارم شد
با يكي از همين عاشقانه ها
كه تمامش براي تو ست
آهنگ قلب مرا
با خويش هم صدا كني
با عشق پاسخي دهي
88/07/08

عاشقانه-299

299
*****
هيچ مي داني مهربانوي من !
وقتي كه بوي تو از دهليز هاي بخت مي پيچيد
نه فكر مي كردم كه از پاييز ي تو
نه جرأت آن را يافتم كه بپرسم
چرا با بهار مي آيي
از روي ساده گي
وقتي به چشم هاي تو خيره مي شوم
انگار سي سال و چند
در انتظار تو بوده ام
مهربانوي من !
88/07/08

عاشقانه-298

298
*****
آيينه از نگاه تو خود را مي آرايد
من با آتش
كه از تراكم هيزم علاقه ام
با تو روشن است
دستي بزن به اين برهنه روح پاييزي
كه جمع ِ حواس اش كنار تو ست
آنسان بسازدش
تا گونه هاي رنج ديده اش
از حس ِ تر شدن
لبريز تر شود
اين عشق از جنس لوت نيست
پاييز را بهانه كرده است
قدري به آينه نگاه كن
مرا ببين
كز آتشي كه سر زده از قلب ها
حلول كرده است
خويش را به عشق تو پاييز كرده است .
88/07/08

عاشقانه-297

297
*****
يك روز مي رسد
تا به پاي تو
با شوق وصف ناپذير
چون سبزه مي دمم
يك روز آسيمه سر
به افتخار تو
گل مي دهم ، مهربانوي من !
آن روز را در تقويم زندگي
با دست خط ساده ام
تكرار مي كنم
ساعت به روز و هفته و ماه و ساليان سال
در همجواري دلت
اتراق مي كنم
مهربانوي من
88/07/08

Tuesday, September 29, 2009

عاشقانه-296

296
*****
خوب ِ من
مهر بانو !
جستجويي در كار نبود
تو به خود آيي ِ خويش ات
من به خود آيي ِ خويش ات
از پس ِ بسيار ها افت و خيز و رنج
بسيار ها نغمه هاي بي همساز
تو ز شب بيداري خويش ات
من ز تنهايي خويش ام
تو ز آمال قشنگ و پُر پرواز
من سراپا شوق ، آواز
تو ز آغازي بي پايان
من ز پاياب و شكيبي كه فرو خفته به جانم
در مسيري پر پيچ
در همين پاييز ، زندگي تقديم ات باد
با چشم هايم و هر انديشه كه پروردم از عشق
و اگر در پاييز ، عشق را با آواز دوست تر مي داري
برگ ها را بشمار
روي هر برگ به خطي ساده
ساده اما با رنگي خوش
مي نويسم : دوستت دارم
مهربانوي من
88/07/07

عاشقانه-295

295
*****
بي ذره اي شباهت به خلوتي پوچ
مو نمي زني با مهر
مهربانوي من !
انگار من و تو را پيوندي ست
كه قلب هامان
هر لحظه در آشتي يا پرواز است
و يگانه اي و هيچ كم نداري
مهربانو !
فرزند طبيعت من و تو اينك
در رقص با پاييز
پايكوب است
لا به لاي
لب ها مان
تا به هم درآميزيم
با پيوندي
كه لحظه لحظه اش ستودني ست
88/07/07

عاشقانه-294

294
*****
عينكت را بردار مهربانوي من !
بگذار
زيبا !
تماشايت كنم
با تو بودن خوب است
هر چند سخت مي بينم
روشناي چشم من كم سو شده
عينكت را بردار
بگذار در صبح پاييزي
با دوچشمم آشنايت كنم
88/07/07

عاشقانه-293

293
*****
صورتت لاغر شده
مهربانوي من
دل ِمن تنگ تر
يك سكوت كامل اما
سايه ي چشمت شده
مهربانو
من دلم تنگ و تنگ تر شده
پاييز
با هيبت موجي بلند از مژگان تو
عريان شده
در سينه ي من يك وجب آهنگ دلتنگي
بي نُت و ساز و نوا
پيدا شده
88/07/07

عاشقانه-292

292
*****
مهربانو ! يادت هست
دانه ها را در كنار بسترم
آخرين بار كـِي كاشتي
با كدامين طرح اندامت
يادت هست
من به كج بيل از كدامين رود پاييزي
آب را تا شيار عشق
راه دادم
مهربانو !
خاك اندامت كشتزار عشق جاويدان
آدم ِ من به فريب ِ دانه ي حواي تو
اين بار
در سرش معراج دارد
نه هبوط
88/07/07

عاشقانه-291

291
*****
اقليم احساس تو مهربانو !
هيچ كليدي بر نمي تابد
تا رازهامان را كبود نگاه دارد
گر چه مه پر كرده است اين راه را
اما
از فراسوي نگاه تو
تا عمق دو چشم من
ريسه اي هست قدم تا قدمش
قطره اي از عشق
سرخ چون خون
نام تو
چون دريا آبي
نام من
نقره ي آيينه ي خاموش
آويزان
88/07/07

عاشقانه-290

290
*****
مهربانو!
صوت ِ افسونگر ِ بي جانب
مهربانو !
عطر وحشي كه تراويده ز عشق
مهربانو !
اوج آواز تنيدن در پاييز
مهربانو !
دل ِ رنگين وكمان ات پس كو ؟
مهربانو !
دست هايم تنها
با لمس ِ شرار ِ غم ِ تنهايي تو
مي سوزد ، مي سازد
جانب بستر ِ بي تو
حكم مرتدي ِعشق است
مهربانو !
بغض ، در راه رسيدن به دو چشمت
در كمين من نشسته
خاطرت جمع
آنقَدَر مي بارم
كه نه ماه فرصت افسون يابد
و نه مهر
جرأت باليدن .
88/07/07

Monday, September 28, 2009

عاشقانه-289

289
*****
خانم ها ، آقايان
سلام
اگر صداي من و مهربانو را مي شنويد
اينجا رنگ ها بوي تحمل دارند
و هواي برگ خيز
پاييزي ست
كه هر از گاه مي بارد
و مدام ِ لحظه هايم
همه تقديم است به مهربانو
اگر براي ملال
يا بيشتر عشق
به جستجوي ترانه اي مي گرديد
سر ِ هر برزن و كويي كه رسيديد
ردّ ِ پاي من و مهربانو را بگيريد و بياييد
تا به بن بست ِ پراز مهر و رهايي برسيد
88/07/06

عاشقانه-288

288
*****
در تاريخ شب هاي زندگي ام
شبي پاييزي رخنه كرده مهربانو !
كه حسرت ِ بوي دهان تو را مي خورم
حسرت پرسه هاي عشق و پريشاني
با چشمانت
تمام شب در كمين آغوش سيال تو
تمام شب به درد تو
دچار،
تمام شب بلعيدن نفس هاي تو
محو رخسار پر غرور تو
بيني ِ پري وارت
با قلبم سوزنده تر ز گدازه هاي آتشفشاني
در ميان دريا
اي زن ِ تمام ِ يكشب ِ پاييزي !
مردي از جنس همين شب ها
خود را به تن ات مي سايد .
88/07/06

عاشقانه-287

287
*****
جريان خونم معكوس شده
چشمانم مي تپند تا به قلبم برسانند
كه طغياني رخ داده
مهربانوي من !
آتشي مشتاق در جان ،
ماه
درسِ اين شب ها را از ياد برده
تنها تقوا
با درفش و داغ بر بالاي سر
تا پيشه كنم
عشق را اين شب ها در درون چشم هايم سر مي بُرند
نان ِ قسمت شده را
در تنور ِ هر چه باداباد مي سوزانند
و چه بي رحم شدند اين شب ها
كه صدايي چون ناقوس
كاسه ي مغز سرما زده ام را
با زبان خويش
مي كوبد .
88/07/06

عاشقانه-286

286
*****
از اين مسير كه مي بري ام مهربانو
منِ آواره را گم مي كني ميان گيسوانت و
خود بي خبر خواهي ماند ،
تا آفتاب برآيد
و ثقل عشق در سينه ام اگر مجال دهد
از صداي نفس هاي خسته ام مگر بيابي ام
خدا كند كه بختم يار باشد
چرا كه فرصت عمرم شايد
به " آه " قد نكشد مهربانو !
88/07/06

عاشقانه-285


285
*****
به هر كه بگويم باورش نمي شود
تو نيز مرا باور نمي كني مهربانو ي من
براي رؤيت روي ات ز اشتياق
در همين اوان پاييز
آغوش گشاده ام به حجم هيبت خورشيد
حلالم كن مهر بانو
به بوسه اي كه در پايت
مشتاق و سرفكنده
چون مرغِ نيم بِسمِل شدم
88/07/06

عاشقانه-284

284
*****
زمين و زمان
بر هر چه خون كه در اين چندروزه از تو رفت
بر هرچه درد كه با تو درآميخت
بايد دليل محكمي بياورند
كاين عشق من با كمرگاه تشنه اش
هرگاه درد مي كشد
انگار مرا به چار ميخ مي كشند
بي گمان از خاطري آسوده
با قلب كوچكم
زخم هايش را به روي لب نهاده ام
88/07/06

عاشقانه-283

283
*****
مهربانو!
چند روز شد كه به موهايم دست نياويختي ؟
منم و اين آرزوي كوچك
بر گونه هاي تأمل و تحمل
آرميده
تا بتوانم شايد
گاه گاهي
هر از گاهي
به ادراك نوازش نزديك شوم.
88/07/06

Sunday, September 27, 2009

عاشقانه-282

282
*****
پچ پچه ي لب هاي تشنه ي من
شر شر باران پاييزي ست
كه تند و تند مي گويد :
دوستت دارم
و اگر فريادي ست اين دوستت دارم
فرو مي برم از ترس مباد آنكه بكوبد
بر فرق ِ سرم اين رعد
هراسناك ،
و فرو خوردم اگر دوستت دارم را
واژگون ايستاده
مدفون شده ام در خاك
كه صداي در به درِ من
بي ريشه ست
تا كجا دست دهد
تا كجا بنشيند
88/07/05

عاشقانه-281

281
*****
چشم ها شب گون ،
نم خيز
لباني گنگ و واژه هاي دست
نامفهوم
و انبوه ستارگان ِ پاييزي
همه تا تو در كنار ِ مني
مهربانو
جان دارند و بي تو
بي جان ،
اشتياق و دلتنگي
دختران ِ باكره ي تنهايي ام
به موي سپيد و پيري ِ صورتم
عاشق
88/07/05

عاشقانه-280

280
*****
بغض ِ محض
يكجا كه به بار بنشيند
خشت روي خشت مي شود ديوار
از قعر مرگ اندود درياها تا ثريا
بالا ،
نردبان ذهن من
تا هر خشت كه بشمارد
گلويم پاره مي شود
و اين پاييز
دلش مي خواست در ميانه ي ديوار
پنجره يا شكافي حتي باز باشد
تا اناري رازدار را بنشاند بر دستم
مهربانوي من
بغضي هست اما
ديوار ، منم
ذهن ِ من است اين ديوار
گفتنِ دوستت دارم آنقَدَر هم سخت نيست
به همان اندازه كه ذهنم را
آوار كني ،
من چون بت
مي شكنم
ميريزم بر پاي ات
88/07/05

عاشقانه-279


279
*****
سراپا اگر لايق ِ مِهري بودم
آنگونه كه مي شنوم
لايقِ هيچ مِهري نبوده ام
كه مُهر مي زنند بر لبانم ،
سراپا اگر اشتياقي را بر خويش مي پنداشتم
آنگونه كه حس مي كنم
اشتياقي را نيانگيخته ام كه زياده خواه بوده ام ،
حضور تو مهربانو
اشارتي ست
اگر كه حق به دست دل هامان بود
كه حق و حقيقت را نبوده ام در خور
آنسان كه رانده شده مي خوانندم
كه بُهتانم
به قدر تنديسي كه چشمانم
اگر نخندد و چون خَر سنگ
خيره و سرد بنگرم ، زيباتر .
شايسته ي هيچ مِهري و مُهري نبوده ام
اگر ز ناخودآگاه وجودم جسارتاً مِهري بخشيدم
كه لايق سرودن ِ عاشقانه اي براي خويش هم حتي
نبوده ام
اگر كه عاشقانه بوده يا سروده ام
نه از براي خويش مهربانو
براي تو سروده ام
88/07/05

عاشقانه-278

278
*****
آمد و رفت ِ اين احساس
نشانه اي ست مهربانو كه نميدانم ترديد است يا سؤال
دروغ است يا توهم
اينجاست كه بايد بر بارش باران و برگ هاي پاييزي
بيشتر گوش بسپارم
چرا كه باريدن همان باريدن است اما
باران و برگ و دشنه و دشنام
هر كدام جاي خود نيستند
گاه باران چون دشنام
برگ چون دشنه
همه مي بارند بر سرم مهربانو
اما
خيمه گاه اعتدال كجاست ؟

88/07/05

Saturday, September 26, 2009

277

277
عاشقانه
*****
قـُـلــّك ِ قلبم به قلقلك افتاده
و اين شمارش معكوس
به بوسه اي شادان
دلتنگ مانده ،
تن ات
چو سطح صيقلين اعماق رود
دلت
حريم مهرهاي پاييزي
مهربانوي من!
چند روزي ديگر
منتظر مي مانم رو به تكثير احساست
تاجي از قلبم
مي نشانم بر سرت در ميان انظار
تا آن روز
پيشباز ِ و چشم به راهت
مي مانم
88.07.04

276

276
عاشقانه
*****
سكوت ِتو بهاري بود و سبز
فريادت
به پاييز ِمن شبيه ،
مهربانوي من!
تو از تبار رازناك و نقره فام
از مشرقي ترين ترانه ي آسمان
بي مغرب از غرور و عشق
عبور مي كني
جانم به دم دماي تو
مهربانوي من!
شعله مي كشد
با دست خطي غريب
با عطروحشي ِگريز
از اندوه زار بي كسي


88.07.04

275

275
عاشقانه
*****
عطش
آتش
برگ هاي پاييزي
رخساره و دست هاي پذيرنده ي تو،
عطش
آتش
عشق
نهفته در برهنه گي ات
كه هر تپش از شوق
جرقه اي مي سازد
فكنده بر خرمن
برشته مي شوم چون نان
بريده مي شوم از بند
كنار حجله ي دريا


88.07.04

274

274
عاشقانه
*****
پـَـر هاي ما
روزگاراني ست تكان خورده اند
و هوا ي پاييزي
از بر هم زدن تا پرواز
براي جنباندن شفيره هاي عشق
جا به جا شده است
مهربانوي من !
ريشه ها تقلا كرده اند
آب به حد كفايت
از بي گدارِ آسمان روانه شده
ناقوس ها ، مُهيّاي بر دميدن فصلي نو
دور خيز كرده اند
و من كه روزگاراني ست از درون ِ تو باز زاده شده ام
از پا و دست و هوش و چشم و حواس
با هر هجاي مهرانگيزت
عريان گشته ام و هيچ نمي خواهم
ستايش يا نور
برگ يا نامِ تو
همه را از درون تو
در خويش باز يافته ام


88.07.04

273

273
عاشقانه
*****
شاخه هاي ما در پاييز
گل نداده ميوه هاي رسيده و آب دار
به بار آورده اند
زخم هاي كهنه
جاي خود را به نور بخشيدند
ترديد
جاي خود را به طعم ِ گس ِ ليمو ،
و تا فروتن ِ عشقي عتيق
به بي زوالي ِ مهر
دلخوش نشسته ايم

88.07.04

Friday, September 25, 2009

272

272
عاشقانه
*****
چشم هاي من كه به آب مي افتند
قلب ات را به دست مي گيري
تا قـُلابي شود براي صيد چشمانم
درآن ژرفا شب پاييزي
چشم هايم چو ماهي ِ عشق ِ نور
در فرصتي يگانه
تا به چشمانت مسير مي يابند
جان مي دهند
كه مرگي ندارد اندر پي ،
مهربانوي من !
هواي ذات ِ تو ساكن نيست
چرا كه گاه ِ همراهي
انگار روز اولي ست كه خويش را
در تو ديده ام.


88.07.03

271

271
عاشقانه
*****
عشق
گشايشي شده
بر دروازه هاي مشت كوفته و بي بانگ ِپاسخي،
عشق
گشايشي شده
كه خلاء پر شده ست از ظهور ِ تو
و عشق گشايشي شده
براي چشمانم
كه هر گاه اتفاق مي افتي
پاييز و ثانيه هاي عاشقانه
به هم پيوند مي خورند،
فصلي كه نيستي را پس مي زند
به راه افتاده
و مردمان شهري كه تنها من و تو زنده مانده ايم درآن
گل آذينِ كوي و برزن را يقين مي دانند،
تنها منم كه در انتظار تو
زنده مانده ام
مهربانوي من
سُرورو وجد ، تمام وجدانم را فراگرفته
كه عشق تو
فصلي را كه نيستي را پس زده
به من هديه مي دهد
مهربانوي من

88.07.03

270

270
عاشقانه
*****
مي خواهم به بارش اين برگ ها
كه زندگي را جاودانه كرده اند
با تو بيانديشم
در مسيري از كوچه اي نم خيز
و با گام هايي كه به دنبال حقيقت
بر سنگفرش پاييز نارنجي
عشق را جارو مي كنند،
به شكفتن ادامه بده
هر چند شكفتن ات پاييزي ست
به خواندن ادامه بده
هر چند كه خواندن ات هم ، پاييزي ست
سرشار م كن مهربانوي من
هر چند لبريزم مي كني از پاييز
اندام ات چون درختي سترگ
و من
برگ چين لحظه هاي خروش ناك عشقِ تو
مي خواهم به شكفتن دوباره ات
دل بسپارم
مهربانوي من


88.07.03

269

269
عاشقانه
*****
گندم هاي پاييزي احساسم
براي نوازش دستان تو
انتظار مي كشند
مهربانوي من !
آب و نان و نور و آسمان
ديگر بار
طراوت خويش را از گذار تو مي گيرند
و سرنوشتم
كه از زمان آشنايي تو
دچار ديگرگوني ست
رها شده يكسره از ميان تورهاي تاريكي
با اين كه در شكوفايي بي نظير مي ماني
عشق ات فرا رونده تر از آواز ي ست
كه هر صبحدم
به بازتاب عاشقانه هاي شبانه ات
مي خوانم


88.07.03

Thursday, September 24, 2009

268

268
عاشقانه
*****
در حاشيه اي از آسمان
چشم به راه موج هاي آرام تو مانده ام
هاشور هاي مژگانت
بر سينه ام چنگ مي زنند
و آنچه در گذشته داشته ام
همه را جارو مي زنند
من چه كوچكم
در برابر اقيانوس ِ موّاج تو
چه كوچكم
در حيرت طبيعت تو

88.07.02

267

267
عاشقانه
*****
فرصتي براي زندگي يافته ام
كنار تو
براي عاشقانه زيستن
كنار تو
براي شادمانه خنديدن
كنار تو
براي يك دلخوشي كوچك
فراتر از رؤيا
همجوار با پاييز
كنار تو
فرصتي كه بودن را
در كنار تو
مي يابم
فرصتي كه خواهش را
در كنار تو
مي خواهم
فرصتي كه مهر مي بخشي
فرصتي كه پاييز را
از رنگ صورتم به روي برگ مي پاشي
تنها
فرصتي
دوست داشتني كه هيچ گاه نداشتم
در زندگي

88.07.02

266

266
عاشقانه
*****
گاه فكر مي كنم كه هيچ مي داني
چه بي نظير و مشتاق و پاييزي
در ذهن ِ من
خانه گزيده اي؟
كاش مي دانستي
چگونه بر خيال و ذات من
هر روز و هر شبم اتراق كرده اي
مهر بانوي من
تعبير لايه هاي عشق
در اقصا نقاط زندگي
مهربانوي من !

88.07.02

265

265
عاشقانه
*****
مهربانوي امروز من !
به احساس تلنگر مي زني
زبان از سرودن ِ اين احساس
باز مي مانَد
اما
نا گفته ها را براي تو بازگو مي كنم
و با تمامي دل
خوشبختي را به سوي تو گسيل مي دارم
كه عشق
ايثار بهترين هاست
به يكديگر
هر چند در دلتنگي
88.07.02

264

264
عاشقانه
*****
گيسوان تو
به شانه هاي من گره خورده
در اين شب پاييزي
و پيچك احساس ات
چون تار
با پود ِ تشنه گي ِ من
نقش مي زند از مهرباني
و اين براي ما
چو مأمني خوش يمن است ،
دلم براي تك تك پلك هاي ات
تپنده تر ز بارش پاييزي ترانه مي خواند :
انگشت هامان در مسير نور بي تاب اند
چشم هامان از امتداد تاريكناي ِ تنهايي
روگردان
گذشته را هلاك كرده ايم
و هيبت آشنايي مان در اين شب پاييزي
غسل مي دهد لحظه هاي عاشق را ،
پُرسان پُرسان ، سراغ زندگي را مي گيريم
تو از فراز مشرق نم سار
من از جوار مغرب و بي طاقت
دست در دست يكديگر
در آستانِ رؤيت ماه در شبي پاييزي
سرخوش ز پرسه هاي عاشقي .

88.07.02

263

263
عاشقانه
*****
تو مهربانوي من
نور ماه را دست كاري مي كني
روز را به كام شب
پاييز را به حال عشق
رها مي كني
و با نگاه ناگهاني ات
به بوسه هاي نم گسار من
راه را اشاره مي كني
ابر مي تپد
برگ مي خزد
و بوسه هاي من راه مي كشند
تا كناره ي لبت
با اين تن تكيده ام
در حجم بازوان تو
با اينكه آسمان به باد و ابر
دائم بهانه مي كند
مهربانوي من
پاييز را به جان ِ من
من را به نام عشق
با دست هاي خويش
آواره مي كني
88.07.02

Wednesday, September 23, 2009

262

262
عاشقانه
*****
از همه حقيقت ها
آن روز را براي خويش نگاه مي دارم
كه زاده شدي و زنده بودنم معنا يافت
مهربانوي من !
تو از فراز چشم ها ستاره پاشيدي
و از وراي پيشاني
ماه ،
و من براي آنكه نامت را
به خاطرم بنشانم
مِهري كه از لبان تو جاري بود را
بوسيدم
مكيدم اين حقيقت را
و جاودانه شدي
كه جانم از حقيقت ذاتت
پر شد .


88.07.01

Saturday, September 19, 2009

261

دلتنگ ترين روز زندگي من

261
عاشقانه
*****
از آشيانه ي كوچك مان روي شاخه هاي درخت بگو
از آن روزو شب هايي كه با هم گذرانديم و
روز و شب هايي كه مي گذرانيم
از رؤياهامان
كه هرروز به گوش هم مي خوانيم:
من مي خواهم شاعري باشم براي چشمانت
تو مي خواهي مهري باشي بر دلم
من مي خواهم شبنمي باشم آرميده بر پوستين احساست
تو مي خواهي پرنده اي باشي نشسته بر آغوشم
من مي خواهم پرنده اي باشم نشسته در آغوشت
من مي خواهم كه پاييز باشم ، ترانه خوان و ديگرگون
تو مي خواهي پاييز باشي ، رقص كنان و ديگرگون
و حادثه ي پاييز نزديك است
بودن
شدن
دوباره ديدن ِ تو
كه تو
با عطر ليمويي خوشبو
گيسواني عسلي
مكيده شده از شهد شهوت گل ها
و تن پوشي از روز هاي تازه و خوشرنگ
من با پيرهني از گل ِ به
تو با دو كودكان شاد در چشمانت
من با كتاب و كيف پول و بغل بغل بوسه هاي رنگارنگ
تو با پنجره اي روشن و وحشي
من با ستايش و عشق و گيلاس هاي پر شراب
تو با دويدن
دويدن و رسيدن
رسيدن
من پا برهنه از خيابان و كوي و برزن ،
از زندگي بگو
از آشيانه اي كوچك
به روي شاخه هاي درخت
از روزها و شب ها
از رؤياها
از ما بگو
از من كه عاشقانه دوستت مي دارم

88.06.28

Thursday, September 17, 2009

260

260
عاشقانه
*****
زني كه دوست مي دارم اش
با من
با دو زبان سخن مي گويد
مي خندد
مي گريد
و هر گاه سكوت مي كند
يك سبد پر از گل در دست دارد
و بر سينه ، آينه
مي پرسم : پشت آن آينه در انتظار چه خواهم ماند؟
مي خندد
مي پرسم : در سبد چند گل داري ؟
مي گريد
مي پرسم : برق اين نگاه ها از چيست ؟
مي خندد
مي پرسم: دي شب كه باراني بود ، كجا بودي ؟
مي گريد

زني كه دوست مي دارم اش
با ابرهاي باراني نسبتي دارد
از مادر
كران تا كران آسمان
از پدر
تا كناره ي دريا
نسبتش با من
انتظار و پنجره ست
چشم ها و مشتي قلب
مي پرسد : شب هنگام بي من ِ تو ، خوابيدي؟
مي گريم
مي گريد و مي پرسد : امروز ِ باراني براي من ِ تو ، منتظر مي ماني ؟
مي خندم
مي خندد


88.06.26

Wednesday, September 16, 2009

259

259
عاشقانه
*****
اين چنين تجربه ي عشق
در همين شهر بزرگ
بر سر و چشم ِ در و ديوار
حك شد از نام تو و من
بر درختي كه هزاران بار
آمدند و رفتند آدم ها
اما
ننشاندند نشاني از عشق
ننمودند طواف،
من و تو دست گشوديم ، عشق فشانديم
و هوا بوي گــِــل و كاه گرفت
عشق باريد ، چشم مان تر شد
در مسيري بن بست
در همين شهر بزرگ
آمدند و رفتند آدم ها
اما
نه به مهري مشتاق
نه ز عشقي مفتون
من و تو دست به دست هم
تو ز مهري در چشم
من به چشمت مشتاق
تو ز عشقي بر لب
من به لب هاي تو مجذوب
در و ديوار و هوا بوي گــِــل و كاه گرفت
عشق باريد ، چشم مان تر شد
سنگفرش همين راه دراز
در همين شهر بزرگ
شاهد رج زدن خنده ي مستانه ي توست
برگ هاي درختان
چه كمك كردند
تا من از فرصت ِ جان دادن
بي گدار از سَرَك ِ عشق
نفست را بشناسم
و لبانم بوي گــِــل و كاه گرفت
عشق باريد ، چشم مان تر شد
روز ِ اول به خوشآمد گويي
در اتاقم
تو و صد بوسه و عشق كنارم بوديد
من و يك دنيا خواهش
و زبانم الكن بود
و بلنداي زمان به بلنداي قدت
بسترم را تا به ابد
وارث فهم تن ِ عريانت كرد
ز بوي گــِــل و كاه زندگي نزديك شد
عشق باريد ، چشم مان تر شد
روز اول به خوشآمدگويي
در اتاقت
همه ي پنجره ها عريان بود
چون تنم بر تن ِ تو
مُهر و موم نفسي از عشق
از كران ِ لب تو در كنار لب من
عرق ِ وسوسه ها
خيس از بهت ِ همين عشق
كه نه كم شد
و نه كم بخشيد
راز ِ اين حجم ِ فزاينده و بي غش چيست ؟
كه همان روز
به اشك شب و مهتاب
نقره داغ ِ تو شدم بر سينه
شد به نامت ثبت
خشت ِ آميخته از كا ه و گــِــل عشق
و تو هر وقت صدايم كردي
پر گداز از سر و سينه
تو ز چشمم فوران كردي
در همين شهر بزرگ
من و تو بانگ زديم
مشت گره كرده و دنبال بهار
سبز شديم
و به پاس آزادي
بوسه بر گونه ي پرواز زديم
من و تو دست زديم ،بال زديم ، همه جا جار زديم
تن مان بوي گــِــل و كاه گرفت
عشق باريد ، چشم مان تر شد
شهر من شاهد باش
تو نه آنقدر بزرگي كه چو عشقم
چشم در راه تو نشينم
آه در سينه نشانم
عشق در راه است
خسته اما مي رسد آخر
عشق من
از گذار و گذر حادثه ها ،
عشق من شاهد باش
من و تو راه درازي رفتيم
نام مان حك شده با نقش و نگاري همه جا
و زمان در پي ِ ما مي آيد
راه بسيار درازي در پيش است
و هنوز
نام مان
مانده تا حك بشود بر در و ديوار هزاران شهر و ديار
مانده تا عشق ببارد همه جا
مانده تا "ما "
بباريم
همه جا


88.06.25

Tuesday, September 15, 2009

258

258
عاشقانه
*****
من ز چشمان تو خوش بينم
و به اين حس كه زبانم
تا قيامت با نامت
مأنوس،
حجم اهريمني ِغم اگر از هر جهتي مي تازد
باشد
باش تا صبح نوازشگر ما
در پيش است
نه ز غم مي نالم
نه به اندوه مجالي دادم
كه سخن ، قلب من است
هم اگر مي شنوي اين سخنم
و بيان ِ دوستت دارم
عشقم
هم اگر مي بيني نقش چشمان ِ پر از شورم را
هم اگر مي فهمي
من به آيين ِ اهورايي ِ تو دل بستم
روي پندار غم آلود و حزين
خط سرخي بكش و آتش زن ،
من به آيين ِ تو پيوستم
چه اگر بستاني جان
جانم ارزاني تو ،
باش تا باشم

88.06.24


257

257
عاشقانه
*****
در زندان
آبستن شدم
در چارديواري بلند و با فشاري نا موزون
رَحِم در چشم و چشم آويزان پنجره اي كه دستم بدان نمي رسد
با شرمي مقدس اما
در زندان
آبستن شدم
و اگر باد شروع مي كرد به وزيدن
هرگزم پيرهني بر تن من يافت نمي شد
كه به او بسپارم
كلماتم را همه از پندار ِ آكوستيك ِ در و ديوار ربودند
فريادم را
و به طفلم با فر ِ موها
نام نهادم : فرياد !
تا لب پنجره لب هايم را هُل دادم
شكم ِ چشم ورم كرده در اين بستر ِ خون
قرص ناباروري اثرش را
بر دلم چسبانده
و بدين سان
منم آبستن
ز گناهي كه نمي بخشد شيطان
88.06.24

Monday, September 14, 2009

256

256
عاشقانه
****
بی خبر نیستم هیچ گاه از قلبت ، عشق من !
ملال هست ،
ببین که می کشم دوش به دوش
نومیدی هست ،
ببین که می جنگم تنگاتنگ
غم هست ،
ببین که می چشم لب به لب
گریز هست ،
ببین که ایستاده ام پا به پا
نفرت هست ،
ببین که صبورم کنار در کنار
همه هست و هیچ نیست ،
ببین که یک دله کرده ام همه را در پیشگاهت
بیخبر نیستم هیچ گاه ، عشق من !
که من تو ام ، تو
که عشق هست و هیچ نیست
که می تازد و تازیانه می زند
عشق هست که بی تاب ترینم با تو
آغوش در آغوش
که دوستت می دارم و ایستاده ام
با هرچه هست
چشم در چشمانت

88.06.23

Sunday, September 13, 2009

255

255
عاشقانه
*****
تو به خاطرات من دست زدي
همه چيز و همه كس
جا به جا
محو شدند
و به جاي همه چيز و همه كس
بنشستي
محتشم بوده اي و حرمت و تقديرم را
بنشاندم بر پايت
عطف به آن بوسه ي اول
كه تو آرام نشستي بر دل
عطف به آغوش ِ پر از مهر تو و چشم ِ قشنگت
من ارادت دارم
به تو و قلب سراپا عشقت

88.06.22

Wednesday, September 9, 2009

عاشقانه - 254


254
عاشقانه
*****
تا كنون هيچ دلم
قدر و اندازه ي بودن را
در كنار نفسي ، هم نفسي
درك نكرد
با تو اما
با تو هر شب ، شب ِ قدر است برايم
قدر ِ تو
بيشتر از حجم ِ تنيدن در عشق
قدر ِ تو
بيشتر از آن كلماتي ست
كه هر روز و شبم
بر زبان مي آيد


88.06.18

Wednesday, September 2, 2009

عاشقانه - 253




253
عاشقانه
******
دلت براي قناري دلم
كه در هواي تو مي پرد
نمي سوزد؟
دلم براي تك تك چشمانت
براي تك تك انگشتانت
تنگ مي شود
خودم به حال دلم غبطه مي خورم
كه تو در آن قد كشيده اي
چه نازك آرا
چه لطيف
كمي به گوش دلم ترانه بخوان
سبز مي شوم
كمي به چشم دلم نگاه كن
كمي به آسمان دلم ستاره بپاش
ببين كه پنجره اش
چگونه رو به تو پرواز مي شود
ببين كه در قمار عاشقانه ي خويش
چگونه رو به تو دلباز مي شوم
كمي
فقط كمي به نام دلم صدايم كن
كه تنگ مي شود
براي تك تك حرف هايت



88.06.11