Thursday, August 28, 2008

عاشقانه - 65

65

عــاشقــانه

*****

به گمانم

صبور تر از آنم

كه گه گاه به من سر مي زني و

ياد آور عشقي

باران كه مي باريد

تو در كنار دريا بودي

نه من تو را به زبان آوردم

نه تو

احساس غريبي داشتي

در دل

خوش بودم و سرشار

از يقين عشقي كه فوران مي كرد

در ميان تو و خاموشي من

موج ها

باوري را ز همآغوشي راز آميز

تحت تأثير يكي بي وزني

در من ساده ي بي آلايش

روياندند

كه ز رسوايي آن

ابدالآباد جهان

مسرورم

باور كن

جريان حضورت

واژه هايم را تحريك مي كرد

گاه و بي گاه

طعنه مي زد

به چنين عرياني

كه تن ات يا تن من

هر دو به هم مي لغزند

ماجراي شن ها يادت هست ؟

كه همآواز همين شور

موج ها را مي شكستند

اوج ها را مي شكستند

مست بودم كه تو را فهميدم

تو همان معجزه اي

يا هماني كه هميشه

باران

يا هماني كه هميشه

دريا

باور كن

نه زبانم چرخيد

نه نگاهم لغزيد

و نه تو حس غريبي از من

بر پوست

تو همان معجزه اي

فهميدم و مست

كه ز شكرانه ي صبرم

به كنارم بودي

اي همآواز قرين !

اي خوشآهنگ !

به گمانم كه صبورم

نه از آن دست كه- بنشينم

و

از عشق سرودي بسرايم

كه ز تأثير همين بي وزني

پرگشودم

- كه به سوي تو بيايم

مجید گل محمدی

87.03.16

No comments: