18
عــاشقــانه
*****
گاه مي انديشم
تو
كه هستي ؟
كه چنين گيرايي
گاهي از پنجره پيدايي
آرام آرام
به جهان مي نگري
و لب پنجره ها
چه كبوتر هايي خرده نان مي چينند
گاهي از پيش زمان مي گذري
شاد و سرشار نسيمي
كه غباري ز رهي يا كه رخي برداري
گاه هم پرده ي سازي
كه ز آواي ات
پنجه ها مي شكفد از هر تار
گاه به ترفندي كه نشايد باور كرد
ايستا مي نگري
و گل سرخي ز لبانت مي جوشد
مجید گل محمدی
86.10.07
No comments:
Post a Comment