47
عــاشقــانه
*****
چندانكه مي بينم
درون طبيعت تو جاي گرفته ام
گويا زمستان و بهار را
پيش تر
در تو ديده ام
كه اينك همآغوش پاييز
گشته ام
ذره ذره برگ هايم مي ريزند
و شاعران خوش قريحه شهر
مي سرايند
وه! پاييز است
آري چندانكه مي بينم
در تو جاري ام
آبم
كوهم
ابرم و بارانم
مي بارم
آري مي بارم
گاهي كه تندر تن هايمان در بستر مي غرد
آري مي بارم
و صورتگران شهر بر بوم هاشان
پيكر عريان و واژگون مردي را
مجسم مي كنند
كه تنها
يك چشم دارد
در صورت
و يك گوش
بر سينه
لب دوخته بر لبان زني عريان
كه تنها
دو چشم دارد
در صورت
و دوگوش
در سر
آري
اينگونه بخت
در خيال رهگذران
بهار را مي پايد
و هنوز
پاييز است
مجید گل محمدی
86.12.19
No comments:
Post a Comment