Sunday, August 17, 2008

عاشقانه - 44

44

عــاشقــانه

*****

تشنه ي ديدار توام

اينجا

درهمين لحظه

رو در روي ماه

در برابر پيكري كه عريان است

مي خواهم نشاني بيابم از رهايي

كه اين گمگشته

پيوسته به هرجايي كه پا نهاد و دست كشيد

حقيقتي نيافت

گريه را زماني آموختم

كه رود را ديدم

و گمشده وقتي خود را يافتم

كه به انبوهي ِ شب پي بردم

نمي خواهم ات كه محزون بينم

اينجا

در همين لحظه

تنها كسي كه مي خواند

من ام

اينجا

در همين لحظه

تنها من ام

كه خواستار چشماني گشوده ام

اگر چه در تخته بند تن ام

استخوان ها فرياد مي زنند

مجید گل محمدی

86.05.21

No comments: