Saturday, August 30, 2008

عاشقانه - 67

67

عــاشقــانه

*****

خفته در میان بازوانم

این تویی که غرقه گشتم در او

پیشانی ات ارغوانی

چشم های تو بنفش

بغض های تو مکرر

آبی

دست های ات همه نارنجی

سینه های تو سپید

و زِ لب

خون می چکد از فرط هوس در من

رقص اندام مدام ات بر تن من

آمیخته با دود و بخار و دو سه پیمانه شراب

صد تلنگر

صد فریاد

حاکی از شور درگیری دل های نوازشگر

چه مبارک شرری هست

در این تاریکی

چشم های ات همه خیس

چشم های ام همه نارنجی

با لبان ات همه خیس

بر لبان ام همه نارنجی

گوش های ات همه خیس

گوش های ام همه نارنجی

آی

با کدامین فریاد

آخرین شعرِ زنی در تو

آخرین قصه ی مردی در من

از تن و روح و روان پر زد؟

ای که با رقص مدام ات

مستم همه من

چون تن ام بر تن تو

به تمامی می خواهم

شیر نوشین حیات ات را

مست

مجید گل محمدی

87.03.23

Friday, August 29, 2008

عاشقانه - 66

66

عــاشقــانه

*****

حقيقت اش كه بخواهي

چند روزي ست متلاشي شده ام

در كثرت هفتاد هزار دم و بازدمي پيچنده

آنگونه كه سر رشته نخواهي يافت

از تار وپود احساسم

دمي كه سر شار از عبور تو ست

و بازدمي كه از كشاكش اندرونم

طغيان كرده ست

آري حقيقت گم گشته گي و سر گشته گي ام

از دير باز

انتشار حلزوني ذهنم بوده

و

بدان

اين روزها

كه چه اندازه به تقديرم

پابندم

و چه اندازه تقدير

در همين نزديكي ها

به برم مي چرخد

و مرا مي پايد

در حقيقت هيچگاه

نهراسيدم از آن تا بِرَهانم خويش

و حقيقت دارد سخن ام

باور كن

صبحدم كه به شفافيت آب مي بالم

اولين خوانش روح ام را

مي بينم و مي غلتم

و هر از گاه به دقت مي انديشم و در مي يابم

كه به مبداء

نزديكترم تا مقصد

باور كن

مجید گل محمدی

87.03.19

Thursday, August 28, 2008

عاشقانه - 65

65

عــاشقــانه

*****

به گمانم

صبور تر از آنم

كه گه گاه به من سر مي زني و

ياد آور عشقي

باران كه مي باريد

تو در كنار دريا بودي

نه من تو را به زبان آوردم

نه تو

احساس غريبي داشتي

در دل

خوش بودم و سرشار

از يقين عشقي كه فوران مي كرد

در ميان تو و خاموشي من

موج ها

باوري را ز همآغوشي راز آميز

تحت تأثير يكي بي وزني

در من ساده ي بي آلايش

روياندند

كه ز رسوايي آن

ابدالآباد جهان

مسرورم

باور كن

جريان حضورت

واژه هايم را تحريك مي كرد

گاه و بي گاه

طعنه مي زد

به چنين عرياني

كه تن ات يا تن من

هر دو به هم مي لغزند

ماجراي شن ها يادت هست ؟

كه همآواز همين شور

موج ها را مي شكستند

اوج ها را مي شكستند

مست بودم كه تو را فهميدم

تو همان معجزه اي

يا هماني كه هميشه

باران

يا هماني كه هميشه

دريا

باور كن

نه زبانم چرخيد

نه نگاهم لغزيد

و نه تو حس غريبي از من

بر پوست

تو همان معجزه اي

فهميدم و مست

كه ز شكرانه ي صبرم

به كنارم بودي

اي همآواز قرين !

اي خوشآهنگ !

به گمانم كه صبورم

نه از آن دست كه- بنشينم

و

از عشق سرودي بسرايم

كه ز تأثير همين بي وزني

پرگشودم

- كه به سوي تو بيايم

مجید گل محمدی

87.03.16

Wednesday, August 27, 2008

عاشقانه - 64

64

عــاشقــانه

*****

از ميان حس هاي درونم

حس تو در دل من

خيس تر است

نه به پس مي رود و

نه پيش اش كشدم

بايد اقرار كنم

بُعد تكرار تو در ذهن من از

حس خودم

بيشتر است

بايد اقرار كنم

كه دلم

خوانش روح تو را مي طلبد

و به سرگشته گي و عمق غم ات

حس خنياگري ام

از همه نزديك تر است .

مجید گل محمدی

87.03.12

Tuesday, August 26, 2008

عاشقانه - 63

63

عــاشقــانه

*****

بر چشم هايم آب يخ مي ريزند
و دستان گشوده ام را مي بندند
اما انگار نه انگار
كه زنده ام
نه اين شعر من نيست
دستانم را باز كن
*
با چشماني گشوده و آغوشي باز
در كنار تو
آرميده ام

آه ، این شعر من است
در بستر روييدن
دل بسته گي از آن دست
كه فكر مي كنم
سحر كه بيدار مي شوي
به دنبال دكمه هاي پيراهني كه ديگر تن ات نيست
خواهي گشت
و به لب شاخه گلي خواهي داشت
كه من از باغچه مان بر چيدم
*
خواب بودي ديشب
و نفس ات
سينه من را مي سوزاند
ضربآهنگ فريبايي داشت
هزيان مي گفتي و دستان ات
مدام
چنگ در موهاي به هم ريخته ام مي زد
مي گفتي :
قطره
بخار
گذر
خسته
انگشتان ات همه در پوستم
رخنه كردند
من خيس بودم
و همان دل تنگي كه تو مي گفتي
و بيدار
باران مي باريد
با تو سخن مي گفتم
مي شنيدي ؟
صبح بر مي خيزي
با گوش هايم هر دو كر
و زبانم خاموش
و دو چشمم بسته
ز فرصت سوزي يك خواب دراز
خواب بودي اما من
همه شب غرق تو بود

مجید گل محمدی

87.03.11

Monday, August 25, 2008

عاشقانه - 62

62

عــاشقــانه

*****

هنوز ردّي از تو

برصورتم پيداست

من لو رفتم

اي سارق

گونه ام از تاول اين آتش

سوزان است

مجید گل محمدی

87.03.11

Sunday, August 24, 2008

عاشقانه - 61

61

عــاشقــانه

*****

چه نگاهي داري تو

راوي زيبايي !

از شكاف غم محصور

حس عرياني ، تو

ز فسون اين عشق

اين چه حسي ست ؟

دستبوسِ گلي

شايدم لبخندي

خودِ عشقي ، تو

كه به دريا مي آموزد

آب

آسمان را

ابر

و زمين را

باران

حس عرياني ، تو

جامه درانِ روحي

كه ستايشگر معناي خزان است

در بي برگي

و دراين چارديوار

چنگ در دغدغه هاي رهايي دارد

آري

عرياني

در همآغوشي اين وسوسه ي پنهان

كه به رسوايي

سهم من هم ، چه فسوني !

چه فسوني !

مجید گل محمدی

87.03.09

عاشقانه - 60

60

عــاشقــانه

*****

خوشبختي ام را بايد

از تمامي جهات

ستايش كنم

خوشبختي نغزم را

كه با غرور

بزنگاه عشق را من

هميشه كامياب بودم

و در اين گير و دار

بخشندگي تو

هماره سرفرازم كرده ست

سر ز پا نشناخته ام

كه بخت

يارم بوده و هست

حتي به گاه تنگ دلي

تنگ دستي

و گاهي كه بريدم از همه كس

همه جا

دل

و سر آخر

خواهي يافت

چو بنشيني برابرم

به تماشا

و ترجمان خطوط چهره ام

به صدق باشي

مسير ديدگانم

و بستر لبانم را

براستي بنگري

آري

بدينسان

خواهي يافت كه من

هميشه در بزنگاه عشق

حاضر بودم

مجید گل محمدی

87.03.07

عاشقانه - 59

59

عــاشقــانه

*****

بيان آنچه در قلبم به سر مي برد

آنقدر كه مي انديشي

سخت نيست

من به اندازه ي طول عمرم

ساده شدم

و به اندازه ي عرض اش

بزرگ

و هميشه فكر مي كنم

تنها بيان اين همه احساس

كار زبانم نيست

با دستانم

چشمانم

همه و همه

و با افت و خيز يك سمفوني پر اعجاز

منتشر مي گردد

تا به گوشي

زباني

قلبي

يا دستي

بنشيند

من حقيقت دارم

و در اين شور حقيقي

رمزي ست

كه به شفافيت عشق

مانند است

ميل روييدن

زيستن

ابديت

ابديت

ابديت

مجید گل محمدی

87.03.04

Saturday, August 23, 2008

عاشقانه - 58

58

عــاشقــانه

*****

ربطي

به ابرهاي باران زا نداشت

اگر عاشق ماندم

و به دشت هاي خشك و لم يزرع نيز

من هميشه نسبت به خورشيد

ارادت داشته ام

چراكه بارقه هاي عشق را

اول بار از او دريافتم

آنكه مي بخشد - بي دريغ -

آنكه مي فهمد و

لب خاموش است

آري

ربطي به جنگل و درياها هم نداشته

كه من عاشق ماندم

من هميشه در پيشگاه آسمان

تعظيم كرده ام

چراكه بزرگ است و با گذشت

كه به من رخصتِ اين داده كه گه گاه

سر به روي شانه هايش بگذارم

آنكه مي بخشد - بي دريغ -

آنكه مي فهمد وخاموش مي ماند

شايد اين باركه فرصت يافتم

و دوباره زاده شدم

خورشيد باشم

شايدم آسمان

و به هر حال

با پري ، آدمي و هرچه نبات و حيوان

نَسَبي يا سببي

هيچ نيابم

آنكه مي بخشد

بي دريغ

آنكه مي فهمد و

خاموش خواهد ماند

مجید گل محمدی

87.02.17

عاشقانه - 57

57

عــاشقــانه

*****

آنكه بعيد مي خواني

من نيستم

كه در امتداد كهكشان

به تو نزديك ترم

تو

ستاره اي

كه اينجا هميشه با مني

نه فقط در شب

نه فقط در روز

زين سبب حس خوش آيندي دارم

چرخش افلاك

رقص موزون و خوش آهنگ

و لباسي زيبا

كه درآن

تپش قلب تو و گردش خون ات

پيداست

حس دلچسبي ست

كه در من پيداست

مجید گل محمدی

87.02.17

Friday, August 22, 2008

عاشقانه - 56

56

عــاشقــانه

*****

لب ات به سكوت نشسته و

چشم ات هنوز

رؤياي دريا شدن دارد

لبخند را معجزه اي كن

بگذار ميان ما

سخني از جنس آب

جاري گردد

من در نقطه اي ايستاده ام

كه فراز و نشيب نگاهت را

خوب مي فهمم

بگذار

به پاس اينهمه سادگي

باران ببارد ...

مجید گل محمدی

87.02.11

عاشقانه - 55

55

عــاشقــانه

*****

من به اندازه قلبم

تو را پروردم

باورش سخت است

اما

حجم تنهايي من

به صميميت دستان ات

و به چشمان پر از مهرت

به اندازه احساس همين شب

كه تو را مي پايم

جا دارد

غم من

غم من صورت زيبايي دارد

كه به تكرارش

همه عمرم سر كردم

نه به اندازه چشمانم

كه به اندازه قلبم

من تو را فهميدم

باورش سخت است

خيلي سخت

بيش از اندازه عقلم

كه تو را مي بيند

بيش از اندازه دستم

كه به ابعاد تو نزديك است

و

همين است كه هست

من به اندازه قلبم

به تو پيوستم

باورش سخت است

خيلي سخت

مجید گل محمدی

87.02.07

Thursday, August 21, 2008

عاشقانه - 54

54

عــاشقــانه

*****

زيباترين شب

شبي ست

كه از زلال چشمان ات

ستاره خواهم چيد

و من

كه از بارقه ي عشق لبريز مي شوم

ساده فكر مي كنم

ساده نگاه مي كنم

و ساده زندگي مي كنم

همين ام بس

همين ام

بس

مجید گل محمدی

87.02.06

عاشقانه - 53

53

عــاشقــانه

*****

من آنقدر كوچكم

كه وقتي نگاه مي كني مرا

تنها

در وسعت چشم هاي تو

پنداري

قطره ام

اما اين افق را من دوست دارم

اين كناره

اين اميد را

مي پرستم

تا به قدر وسعت خويش

در تو جاري باشم

مجید گل محمدی

87.01.19

Wednesday, August 20, 2008

عاشقانه - 52

52

عــاشقــانه

*****

ديشب

همين كه آينه در برابرم نشست

تصميم گرفتم از شفافيت اين ظلمات

بدان پناه برم

رفتم

و چون خضر

آلوده ي ابديتي شدم

كه خويشتن خويش را

گم كردم

مجید گل محمدی

87.01.17

عاشقانه - 51

51

عــاشقــانه

*****

شبم

که در کنار توام

همه زمان و همه جا

و تو

روز

من پرده پوش و

تو آیینه خورشید

هر صبحدم به پایت

جان می دهم تا موعد غروب

دیگر بار تو را

در آغوش گیرم ات تا صبحدم

مجید گل محمدی

87.01.17

عاشقانه - 50

50

عــاشقــانه

*****

ساعت از نیمه شب گذشته و تو

آرام و بی دغدغه

سر بر سینه ام نهاده ای و خفته ای

دریا که در همین نزدیکی زندگی می کند

باد را به آغوش می کشد

و حرکتش

با سکون مجازی تو

تعبیر حقیقی زمانی ست

که هدف زیستن را

بیان می کند

و این پنجره ای که رو به آسمان باز است

معجزه ای ست که از آن

می توان

به بلوغ اندیشه ها

پی برد

مجید گل محمدی

87.01.06