Wednesday, October 28, 2009

عاشقانه - 342

342

***

خواب هايي را آينه مي بيند

و قطعه اي از چشم هايم را

اتراق كرده در كنار هميشه ي آب

پيدا مي كند

شاعري كه دست هايش را

مثل خود احساس

بر پوستين چيزي شبيه انگاره هاي عشق

عكسي شايد

روحي در پرواز

مي سايد

شايد قلبي پر از شباهت موج هاي بلند پرواز دارد ،

عشق با شب

مي شود تنهايي

چون الف با يك كلاهي كه مي دارد دوست

آشنايي با يك حرير تازه آشفته

خلوتي بي رنگ با طرحي عتيق

خوابيده اما ايستاده مي بيند

چشم ها را

رو به روي گرگ و ميش ِ بوسه اي بيدار ،

من درون شب

نقطه اي در عمق "ن"

مي شود عشقي كه بوي نان گندم مي دهد

حيرت اما

پوست انداخته لا به لاي لب ،

از درون خلوت من تعبير دارد

مي پراند خواب

خواب مهر و شاعري از جنس باران را


88.08.06

No comments: