Saturday, October 17, 2009

عاشقانه-338

338
*****
آنگاه كه عشق را در ميان سينه هاي تو
با وجد خويش مي كاشتم
ردّ گناه مهر را
در سن و سال ِ بي نفسم
چون داغ بر چشم هاي من گذاشتند
فرصت نمي دهي كه من مدام انتظار مي كشم
با آرزوي لحظه لحظه عشق
شايد ، مگر گسيل شود اين فردا به سوي من و تو
اينك دهان من سرشار از گدازه ها ست
رحمي ندارد اين شب ِ ناخوش
كه بيم ناك ترين وعده هاست
راهي دراز طي شده
از قلب من تا بوسه اي كنار تو
تنها يكي مسافر سرگشته در امتداد آن
من بودم و دست خط عاشقانه ام
اينك به سر
شولاي خامش و تنهايي ام كشيده ام
شايد ، مگر سپيده دماني گسيل شود سوي من و تو
شايد
به جان تو
جانم به نيمه ي اين شب زمن رها شود
88/07/25

No comments: