365
***
نه به عادت
كه شُكوه حضورت
هر لحظه آشتي كناني ست نو به نو
سكوت و حيرت و سر پنجه هاي مرا
با اندامت ،
نه ز بيهودگي و نه
تكرار
كه خاطرت لطيف و مهربان
كنار درد و دل اتراق مي كند
به شب زنده داري و من و ترانه و شراب
چرا كه هرگزم به لمس جنس پاييزي تو
اينگونه مؤمن نكرده بود
خودت به اين قريحه ي آشتي چه مي گويي ؟
اگر به جستجوي نامي جز عشق مي گردي
با تو قهر مي مانم
كه عادتت سر ِ هر ماه
دميدن هلالكي شده تا وعده ام دهي
به نيمه ي ماه
***
نه به عادت
كه شُكوه حضورت
هر لحظه آشتي كناني ست نو به نو
سكوت و حيرت و سر پنجه هاي مرا
با اندامت ،
نه ز بيهودگي و نه
تكرار
كه خاطرت لطيف و مهربان
كنار درد و دل اتراق مي كند
به شب زنده داري و من و ترانه و شراب
چرا كه هرگزم به لمس جنس پاييزي تو
اينگونه مؤمن نكرده بود
خودت به اين قريحه ي آشتي چه مي گويي ؟
اگر به جستجوي نامي جز عشق مي گردي
با تو قهر مي مانم
كه عادتت سر ِ هر ماه
دميدن هلالكي شده تا وعده ام دهي
به نيمه ي ماه
88.09.18
No comments:
Post a Comment