Tuesday, December 30, 2008

عاشقانه - 178


178
عــاشقــانه
*****
از شمالگان ِ آرزو و تماشا
تا جنوبگان ِ انتظارِ تو
این منم که ثــقل ِ تمنا را
در نهان ترین ِ یاخته هایم
می پرورم
کیمیاگری که بـُـعد ِ تو را
به نزدیکای جاودانگی در درون خویش
بـَـدل می کند
منم
نه جوهری که بنگارم اش
نه اکسیر ِ جانسوز وِ نشئه آوری
که هلاکم کند
تنها پسینِ واژه از زبان ِ تو مانده
در گوش های من
تا کیمیا کنم ذره ذره اش
آخر
نمی شود هزاران هزار سال ِ بی حساب
من باشم و چشمی که خیره می شود
مغرب به مشرق از نبود ِ تو نابود می کند
صدها هزار لحظه را
در عین زندگی
آخر
چه می شود . . . ؟

مجيد گل محمدي
87.10.10

Sunday, December 28, 2008

عاشقانه - 177


177
عــاشقــانه
*****
به یــُــمن ِ ایمان
ایمن گشتم
و خدایگان
مرا در آتشی تفتیده می دارد
که ارغوان ِ چشمانم با نگاهی صیقلین
تو را نظاره کند ، بهارین
که گل می کنی و می شکوفی
لحظه لحظه در اطرافم


انتظار
تنها قراری ست که بسته ام با خود
تا هــُـرم ِ نفس هایم
شمرده شمرده
پاس داشته شوند
عجب نوازشی می کند این سوز سرما
ترانه های بر لبانم را
و اکسیر انتظار
قندیل وار
زنگوله ای شده بر پلک هایم
تا راه را گم نکنم
آری
این گونه ایمن ام می دارد
باوری که نمی دانم تا کـِـی و کجا
میزبان ِ تو باشم


مجيد گل محمدي
87.10.08

Saturday, December 20, 2008

عاشقانه - 176




176
عــاشقــانه
*****
آسیمه سر
و به شبگردی این کوچه های پـُـر خیال
توان ِ فرسوده ی خویش را
در کوله بارم می پیچم و با پاییز
کـَــژ و مـَـژ می روم
که دور ترین مسیر ِ شب را
تا بامدادی خمار آلود
طــی کنم
منطقم فراتر از عبور های ناگوار
تا حــریم ِ این قــُــرُق دویده است
و غبطه می خورم به ردّ پای خود
لنگ و لنگ
در مسیر غصــه ها
قصــه های بی شمار
پــُـل زدن
به پرسه های عاشقی
مشق ها و خاطرات بی حساب و بی کتاب
غبطه می خورم
به دست ِ خالی ام
که می نویسد و شکایتی نمی کند
حکایتی نمی کند ز حرف های ناشنیده ام
از هنوز ِ بی سؤال
تا حضور ِ تو
بی جواب ِ بی جواب
می روم


. . .


مجيد گل محمدي
87.09.30

Sunday, December 14, 2008

عاشقانه - 175

175
عــاشقــانه
*****
با شروع پاییز
تو را آغاز کردم
و پاییز که تمام شد
من نیز به دست ِ تو به پایان می رسم
مرا تمام کن که دیگر در هیچ فصلی از سال
نه سبز می شوم
و نه می بارم بی تو
نه دلخراشی پژواک ز موج های بلند و کوتاه حنجره ام خواهی یافت
و نه جانسوزی تصویری در چشمان ِ پــُـر از خاطره ام
بی هیچ وا همه ای در ابراز
ابراز ِ آنچه به شایسته گی ات می خواهم
اینگونه خواستی ام
اینگونه دوست داشتی ام
پس اینگونه می شوم و تو را به آینه می سپارم
بی دریغ
مجيد گل محمدي
87.09.23

Friday, December 12, 2008

عاشقانه - 174

174
عــاشقــانه
*****
اکنون می دانم
به سان ِ خدایانِ فراموش شده
نامم را نمی دانی
حتی نشانی هم از من نمی بینی
می دانم
گاهی برای روح خودم شمع می سوزانم
و برای آمرزش ِ خویش
دعا های نو می سازم
هیچ گاه از ته دل مرا یاد مکن
چرا که عنقریب
روح ِ بغض کرده ام
با احضار ِ تو
به گریه می نشیند
و هراس مدار از اینکه روحی که می گرید
تجسد یابد
در پیشگاهت
مجيد گل محمدي
87.09.22

Thursday, December 11, 2008

عاشقانه - 173

173
عــاشقــانه
*****
Nortriptyline
عشق كوچك من !
كه تازه گي ها
به چشمك منتها اليه چشم راستم
پاسخ مي دهي
آه !
Nortriptyline
كه فرو مي شوي به رگ هايم
تا بيابي نبضِ چالاكيِ چشمانم را
تو نزديك تر از آني كه پيشِ تو
از خويشتنم بگريزم
از خسته گي
بردباري
و اميد به نگاهي كه پناه مي جويم بدان
تا آرامشِ سكوت
Nortriptyline
دشمن استبداد امواج ناموزون
هر چند كوچكي
عشق كوچك من !
با پرچمي بزرگ
نورون ها را بلند پروازانه
با نگاه هاي من همساز مي كني
تا مرزِ پيشي گرفتن . . .
Nortriptyline
ديرترين زماني كه نخواهد پاييد
و زود ترين هنگام
كه دوام مي يابد
حقيقت ِراست ترين نگاه مرا
در آغوشت گير
بي آنكه خود بدانم چه مي كني
مرا در برگير
مجيد گل محمدي
87.09.21

عاشقانه - 172

172
عاشقانه
*****
· ديگر
چيزي نمانده كه بايد
بگذرم از آن
جــــز خود ِ خودم كه فكر مي كردم
سالها پيش
از آن هم گذشته ام
اما نه
انگار تمام خودخواهي من
در عاشقانه هايم يكجا
بهم پيوسته اند
چونان آينه اي تمام نماي
كه سخت مي گريد ، سخت مي خندد
و آسان مي شكند
لايه لايه رسوب مي كند
در تمام دلتنگي

- الان وقت اين حرف ها نيست !

· آهسته آهسته و سبك
مي كشم خويش را
و زير لب آواز مي خوانم

- هــي ! ، آخرش ؟

· آخرش ؟!
گوش ها و چشم هاي آشنا
از ابتدا مي دانند
آخرين حرف چيست و آخر قصه كجاست

- باور نمي كنم

· نبايد هم ،
با اين همه
آخرين در را كه باز كني
رؤيايي كه حقيقت يافته را خواهي ديد

- پس من كجاي تو ام ؟

· تو را با پاييز پيدا كردم
و تا درون هزار توي باور ها
با هم رفتيم
ملامت ام كردي
كه چرا سكوت را لمس كردم
و عاشقانه ها
بوي خيانت دارند

- دست هايت را به من بده !

· تنها به خاطر تو
اين دست ها را براي گشودنِ آخرين در نگه داشتم
مال ِ تو . . .
دست هايم براي تو

- بوي خواب هاي شبانه مي دهي

· يادت نيست ؟
دي شب كه قلاب بافتني
به خاطره اي شيرين گير كرد
شالگردني بلند دور گردنم پيچيد
و فراموشي ِ محض دچارم شد
خوابم برد

- چشمانت را ببند و آرام باش

· لب فرو مي بندم و چشم ها را نيز
دعا مي كنم
شكل واژه ها دور سرم مي پيچند
اشباح ِ نــِـي انبان بر دست
مي رقصند
آتش ِ رحمت دور من
حلقه زده
و سپاسم را با سجده بر آن مي نهم و مي بوسم

- دستم را بگير

· تا آتش ؟
فرشته اي تو
كه در باب ِ دوزخ
قصايد ِ بهشتي سروده اي با چشمانت ،
رو حم را بگير

- نه . . .
باشد ، تنها به خاطر تو
روحت مال ِ من

· ديگر
چيزي نمانده كه بايد
بگذرم از آن
جز تو
كه فكر مي كنم تا ابد
تمام خود خواهي هايم
در تو يكجا پيوسته
چونان آينه اي
كه سخت مي گريد و سخت
مي خندد . . .
مجید گل محمدی
1387.09.20

Wednesday, December 10, 2008

عاشقانه - 171

171
عــاشقــانه
*****
من همین روزنه را
با تو نشان کردم
که نفس می کشم و نور
به اندازه ی وُســعم
کافی ست
لبخند تو – میزان ِ عدالت –
زندگی را به تکانی پی در پی
می سنجد
و هر از گاه که خاموش شوی
مــحــک ِ عشق
می زند سنگ به سینه
تا عیار دل و دلداده گی ام
کشف شود
قاضی ِ چشم
حکم ِ اعدام به اندوه ِ دلی می رانـَــد
تا که نامت به لب آرم
حلقه آویز نگاهم شود این اشک
و انا الحق گویان
فاش کند عشق تو را
این چه عشقی ست ؟
چه عشقی که مرا بـَـر دار
تا تماشای تو بالا برده
مجيد گل محمدي
87.09.20

Tuesday, December 9, 2008

عاشقانه - 170

170
عــاشقــانه
*****
شبی
به رؤیت مهتاب
تا بلند ترین نقطه ی جهان صعود کردم
دستم عبارت آشنایی یافت
از ازدحام شوکت بیکرانه ات
پلکم فرو نشست و دلم ریخت بر کف ِ آسمان
صد پاره شد و آنقدر فهمیدم
که محو گشتم ، محو
در ساحت ِ بی انزوای تو
جایی که خوب می شود خیره ماند
به انشقاق ِ زمان و زمین
مجيد گل محمدي
87.09.19

Monday, December 8, 2008

عاشقانه - 169

169
عــاشقــانه
*****
دلی که می تواند گرمی بخشد
در نزد توست
و چشمانی سخاوتمند
با این حال
چیزی که من پی ِ اثباتش بودم
پیش از توجه اولین احساس
خود ، ثابت بود
حق حیات و بذل ِ عشق
و هـَــدمِ اعتراف ِ دروغین به بودن
ماندن
. . . تا ابد ماندن
به پای ریسمان ِ اعجازت
بـَـدَل به خاکستر
از دلی سوزان و گرمی بخش
نزد ِ تو
مجيد گل محمدي
87.09.18

Sunday, December 7, 2008

عاشقانه - 168

168
عــاشقــانه
*****
ببخشید
اگر پیش پای شما
بردبار ماندم
سنگی به صبوری ِ دلم ، خسته
ببخشید
اگر گریز گاهی نبود
مگر جوار شما که آرام یافتم
و در توانِ بودن ِ خویشتن
در شما آغشتم
و نا توان از اینکه نشد بیشتر
مغتنم شمرم
احتشامِ این مهلت را
ببخشید
اگر پیش دست های شما
بوسه دادم نغمه های بارانی را
و از نگاه شما
ترانه خوان شدم همه شب های بی قراری را
ببخشید
اگر بخت یارم بود
دانسته ، ندانسته
تابِ گنجیدن ِ در شعر شما را
تا خیالات ِ پریدن و رهایی
دریابم
و ببخشید
که گاهی
بی گاه
به تراویدنِ مهتاب ِ شما آب شدم
تا به شب
از سرِ تشنه گی مفرط
اشک مهتاب بنوشم
و ببخشید
که عاشق می مانم
و از این ساده ترم هیچ مخواهید
که بی تابم
مجيد گل محمدي
87.09.17

Saturday, December 6, 2008

عاشقانه - 167

167
عــاشقــانه
*****
تو غمگین بودی
من خواندم ات
و بخت
که روی آن صندلی در نظاره بود
از راست ترین نگاه تو
به گوشه ی قلب من
خندان بود
از شش جهت شمارگان ِ بخت
با چرخش نگاه ِ تو و
حس ِ کامیابی در من
پیدا بود
چهــــــار
پــــــنج

دو . . . دو

و هر چه تو نزدیک تر شدی
یک . . . یک . . . یک

تو را با گام هایت پیمودم
سپید یا سیاه
و بخت
که روی آن صندلی در نظاره بود
یک یک ِ این خانه ها را با تو
تا من نزدیک می شد
تو غمگین بودی
ومن ترانه ات خواندم
حالا نگاه ِ مستقیم ِ تو
و راست ترین ِ حرف هایت را
در می یابم
چرا که هر دوی ما
بخت را در نظاره ایم از یک جهت
بی شمارگان
بی مُـــــهره و تاس و هیـــــچ خانه ای
همه جا خالی ست
غمت نباد که نفس ها
پیش گرفته اند
در ارتباط تو و من
غمت نباد
که من ترانه خوان ِ تو ام
مجيد گل محمدي
87.09.16

Thursday, December 4, 2008

عاشقانه - 166

166
عــاشقــانه
*****
با نگاهم
از تلاقی ِ نگاهت دانستم
می توان ساده شد و آرام آرام
با وجود ِ تو به وجد آمد
متصل شد به شکوفایی ِ رؤیایت
من به دنبال حروفی می گشتم
تا که این بار
تو را بشناسم
تو شبیه من ِ شبگردی
همچو مویت ، بی قرار و شب بو
لهجه ام شکل ِ پریشانی ِ تو
و خودم
شکل ِ خاموشی تو در سینه
که قرار است تو را
کنج این خانه ی دنج
جای دهم
با همین دست ِ سعادتمند
و نقوشی که ز اندام ِ تو می خوانم
در همین حال و حوالی
و به یُمن خاطری خوشبخت
سهم ِ تنهایی خود را
می زنم مُـــهر به پیشانی ِ مهتاب
یاد آن شب ، خوش
کز همین پنجره عشق آمد و غــــــم
از در رفت
مجيد گل محمدي
87.09.14

Tuesday, December 2, 2008

عاشقانه - 165

165
عــاشقــانه
*****
زندگی باز سخن می گوید با تو
از زبانِ من
که مرور ِ زیستن را
زاینده شدی شاد
شــــادزی
پیش تر ، تا که دستی ز قضا و تــقدیر
بر فشانی باز
چشم ِ پرواز تو تا وسعت جاویدان
و بلندای غریبانه ی امید
پریده
با همین قلب ِ تپنده در سینه
گل ِ سرخی که نشسته ست به لب
پیوسته
و در این تنگی ِ دوران
پرده در راه رهایی زده و باکش نیست
که به هر شوری و شوقی تازه
دلالت دارد
با تو هستم
که حضورت موهبت است
ماه را با تو نشان کردم
از شیاری که پریدن را
با شعور ِ تن ِ عریانت
هم به انگشتِ اشارت می نماید بیدار
به گذر کردن از این دار و نداری که غبار آلود است
پــَــر ِ پرواز تویی
پــَــر بکش
بال بزن
روز میلاد تو و پاییز است
وقت آن بادِ مساعد ، نزدیک
جوهرِ حوصله ی عشق ، جوشان است
موج مهتاب ، ندا سر داده
- وقت ماندن نیست -

مجيد گل محمدي
87.09.12

Monday, December 1, 2008

عاشقانه - 164

164
عــاشقــانه
*****
از سرِ صلح نگاه تو مدام
آب و رنگی نقش بسته ست ز من
محــــو و بی غـــش
عشقباز
حسِ همنوعی ِ پــُـر معنا
زده با لحن ِ دو صد پُــــــتک
میــــخی محکم
بر دیوار
بی هراسی که نهفته ست به دل
چه شکوفنده و گیرا
زنده می دارد یاد

مجيد گل محمدي
87.09.10