Friday, November 13, 2009

عاشقانه - 345

345
****
نفس به شماره افتاده
نفس ها را بشمار
با حواسي لغزنده
كه شهر
لبريز لحظه هاي ست از ما
بي حضور تو و من ،
صندلي ها را بشمار
يك ، دو ، سه ، ...
خالي
قاب هاي عكس را بشمار
يك ، دو ، سه ، ...
خالي
برگه هاي قبض پارك بان را بشمار
يك ، دو ، سه ، ...
خالي
و خيابان هاي اصلي و فرعي
يك ، دو ، سه ، ...
خالي
پله هاي پارك
خط عابر
فنجان ها
يك ، دو ، سه ، ...
خالي
و چقدر جاده هاي بين شهري
روستايي
دريا
همه لبريز ند از ما
بي حضور تو و من
خالي،
بس كه جاي هر چراغ قرمز
ماه و خورشيد را رعايت كرديم
آسمان را پلك زديم
نقشه ي شهر فراموش شده ،
بين ديروز و همين فردا
مرزي نيست
از تو مي پرسم :
من و تو اهل كجاييم ؟
و زبان اين مردم
با كدامين فصل از سال
قابل فهم است براي تو و من ؟
گام ها را بشمار
خاطرات تو و من
روي هر صندلي و پله و هر كوي و گذر
منتظرند
قلب را بي ضربانش بشمار
يك .
هم به اندازه ي يك مشت ، فضا
تو در آن سرشاري
من از تو
و زبانش هرچه مي خواهد باشد
در همه فصل از سال
قابل فهم است براي تو و من ،
تو و من را بشمار
يك .
جا براي اين يكي آيا
در زمين هست ؟
پله اي
سايه سار يك درخت
جاده اي ، راهي ، كوره راهي صعب ؟
جا براي خاطرات اين يكي
هست آيا ؟
88.08.22

No comments: