Sunday, November 22, 2009

عاشقانه - 355

355
***
مكث ِ اين ثانيه ها تاريخ را
چرخانده به سمتي كه چنگ مي زنند اين فرياد ها
آزادي را ،
گام ها را اگر درست بشماري
هماهنگ اند با چشماني خون آلود
بر پشت ميله هاي آب ديده به دست همين انسان ،
آي انسان ! اشرف مخلوقات !
تو چه كردي با آزادي !
آفرينش را تو چه تفسيري كردي از آغاز ،
تو نيآغازيدي كه به پايانش مي خواني
تو نبودي ، همه با هم خوش بودند
تو كه از بودت سنگ
با سر ِ هم نوعت تفهيم شد
آتش اما با فرياد سينه ها را پــُـر كرد
آهن از داغ تو با آتش آميخت
سينه ها مان بشكافت و صدا با بغض ، خاموش
در گلو با خون تر شد
انسان مــُــرد ،
مرگ امتيازي شد بر پيشاني
كه اگر بوي شهادت بدهي
و نماند نامي بر جا
هم ز فقدان اثر
تا علو درجات
در خاك خواهي خفت ،
تو كه با بودت
زندگي را دست بيمار و جنون ِ مرگ بخشيدي
تو كه بيداري ، آي انسان !
اشرف مخلوقات ! خَلقت كو ؟
تو كه در كنج طبيعت تنهايي
پاسخ فردا با تو
پاسخ كودك ها ، مادرها ، رؤيا ها
همه ي پاسخ ها با تو
با تو ام اي انسان !
خاطرت جمع ما به دريا دلبستيم .
88.09.01

No comments: