Monday, June 29, 2009

عاشقانه - 228

228

عاشقانه

***

زمان آن رسيد كه وصله زنم

خويشتن را

به احتشام حضورت

در آغوش،

نخورده مست لبان تو

ناشنيده حرف هاي تازه تازه عشق

در بهت همجواري دستانم

مشغول رازگويي و رمز يابي از پوستين احساست ،

هم آنزمان كه عقل زايل شد

و توأمانِ گره خورده ي من با تو

نشست مقابل آينه اي كه شكر خدا

پيدا بود

كسي به داد چشم من برسد

كه در نگاه تو مي دهد جانش را

و اي يگانه ي من ! اينك

به سِحر جاودانه ي مهرت

چگونه سر كنم شب را؟

88.04.08




No comments: