Tuesday, June 23, 2009

عاشقانه - 225


225

عاشقانه

*****

قصه اي بي آغاز

از گلويي

تشنه ي بغض و به خون ، تر

يادت باشد

تا كلامي نشنيدي

به قضاوت ننشيني اما

آسان مگذر از فصل

از پل

كه به نام گام هايت

رمز اين فاصله را مي داند

و هر آن نقطه كه مي آغازي را

با ضرب همين دشنه و دشنام

از ياد مبر

از ياد مبر دستاني را

كه به آواز رهايي جان دادند

تا بيآغازي

قصه اي نو كه در آن

مردن ، آزادي ست

و خدايي كه پشيمان است از خاموشي

كه هنوز آتش

آرزو را به جهنم مي رانَد ،

دختري بر خاك

با گلويي آغشته

تشنه ي بغض و به خونش ، تر

با دلش مي گفت :

جان من ! پرواز !

88.04.02

No comments: