218
عاشقانه
*****
چشم هايم را
با كفني بافته از ابريشم
مي پوشانند
مرگ اگر مرد باشد
حال ِ عشقم را
از آب ِ گلِ آلود ِ همين حوضچه ي غسل
مي گيرد ،
و دعاهاي نخوانده
ننوشته
چه بسا بر سر ِ من مي خواند ،
در مجالي كه مهياست تا برزخ
گنگ مي مانم از سؤالات نكير و منكر
كه نه عاشق بودند
و نه در عين حيات ِ ابدي
دلشان وسوسه اي داشت
به ارواح و جمادات و نبات
و اگر فلسفه ي خاك نبود
زير ِ اين گنبد مينا هم
مي شد آرام گرفت
88/03/21
No comments:
Post a Comment