عاشقانه
***
روز ها که می گذرند
تغییر می کنند
و هیچ شبی مثل دی شب نیست
و این منم که تجربه می کنم
با هر پلک زدن
تو نیز با نگاه آخرین
تویی دگری
ستاره های خیس تو از هر نشانه ای می گویند
و عشق را
که انتقام آخر آفرینش است
با تو تجربه می کنم
تویی که با سلام شبانه ات
نشانه ای دگری
هزار پرده ی سیاه کنار می روند
تا زبان پنجره ات باز شود
و تو شفاف می شوی
منم که مرز بودن و نبودن تورا
هزار بار
در لحظه های خویش
قمار می کنم
و عشق را
که انتقام آخر آفرینش است
با تو می بازم
تویی که فصل هم نمی شناسی و هر بار
بهانه ای دگری
سکوت نمی کنم
که نخوانده بمانم برای تو
تا بی شمار ِ واژه گان نگفته تو را
صدا می زنم ، تو را صدا
گاهی که حوصله ات می کشد به شعر ها نگاه کن
ببین چگونه حاضری که غیابت را
به دست های خود مچاله می کنم
و عشق را
که انتقام آخر آفرینش است
در تو خلاصه می کنم
تویی که روز و شب نمی شناسی و به هر دلیل
عاشقانه ای دگری
89.10.08