Friday, May 28, 2010

Majid Golmohammadi - 408


408
عاشقانه
****
به دیدار تو
تا ایستگاه آخر ایستاده ام
و گیسوانت هر چه بلند تر پیچ می خورند
انگشت های من ، مهربانو
تند تر می سُرند و بلند تر می سرایند
حرف های ات این روزها به چشم می آیند
بافته هایی چون یک پل
در میان کوه هایی که آدم ها هم
دیگر نمی گذارند به هم نزدیک شوند
پلی برای آمدن
پلی برای رسیدن
و این من ام که ایستاده ام تا ایستگاه آخر
بر چشم انداز عاشقانه های تو
آهسته آهسته
مرز میان غرفه ها و خرافه های دلگیر
برداشته می شود
و شادمانه و سبز
طرح لبخند تو ست که شکل می گیرد
و آنها که آوازی به یاد ندارند
مسافری نمی یابند در راه
اما
کنار ازدحام حرف های نا گفته ات
به گوش ایستاده ام
سکوت ِ تو هر چقدر بلند تر باشد
دست هایم با لاتر می روند
پاهایم بیشتر کشیده می شوند
به سوی تو
چونان که می بینی ، مهربانو
ایستاده ام تا ایستگاه آخر
و صندلی ام را به خردسالی واگذاشته ام
که هر چه بیشتر نگاه ام می کند
سن اش بالاتر می رود
و قلبم برای تو تند تر می زند

89.03.07

No comments: