Saturday, October 30, 2010

عاشقانه - 451

451
عاشقانه
***

تو را

اندازه ی یک هرچه خوب است

دوست می دارم

و انسانی که در تو هست

حقیقت دارد و من رنگ ها را

کنار هم می شناسم

تو را

با فعل ساده بیشتر "می خواهم"

و می خواهم

کنار هر چه با تو هست

یک بگذارم

برای من که انسان مدرنی نیستم

یک ، زیاد است

و مرزی هم ندارد

که با تو

خواب های پنجره انگار آشفته ست

برای من که انسان مدرنی نیستم

عشق یعنی صبر

و عادت دارد این صبر در من

مدارا می کند تا تو

که تو

یعنی برای من

صبر

تو را اندازه ی یک صبر طولانی

کنار سادگی در طرح یک لبخند

دوست می دارم

و با یک فعل ساده

تنها

می مانم


1389.08.08


Wednesday, October 20, 2010

عاشقانه - 450

450
عاشقانه
***

چه کسی پنجره را باز گذاشت

بوی پاییز که بود!

باز هوایی شده ام

و تو انگار در این نزدیکی

پرسه های ات را می پاشی

شب به اندازه ی یک جرعه شراب

مهمانی

و در این فرصت محدود

به اندازه ی صد جام تهی

تشنه ام تا که تو لاجرعه سراغم گیری

دکمه های تنهایی

روی پیراهن من

پشت هم بسته شدند

قفل شدند

آه ! ناز انگشت تو کو؟

من هوای تو به سر دارم و اینجا

بوی پاییز به نزدیکی ِ تو ست

پاییز

رنگ پیراهن توست

و اگر فصل به تحویل تو می انجامد

منتظر می مانم

تا باران

از مسیری که به خاطر دارد

راه این پنجره را باز

نشانت بدهد



89.07.28


Sunday, October 17, 2010

عاشقانه - 449

449
عاشقانه
***

رشک می برم به واژه ها

به آفرینه های خود

که بال می کشند تا لبان تو

عشق می کنم ،

که هیچ شعر تازه ای ادای بودن تو را

نمی شود برای من

در بیآورد

برای صبر

قدر نامه ای ز راه دور

احترام قائلم

و هر نشانه ای که وصل می شود به تو

توتم من است

نبض ها

ضربه های لنگ را به پوست

زیرکانه یاد می دهند

راه می روی در گلوی من

نا سروده می شوی

که بغض ها، شعر های ناسروده اند

و بودن ات

به هیچ نا نوشته ای شبیه نیست

و هیچ تو

شبیه تو

و هیچ من

که عشق می کنم تو را

شبیه تر نوشته ام


89.07.25


Sunday, October 10, 2010

عاشقانه - 448

448
عاشقانه
***

با این غروب های دنباله دار

بگو

که من

در آسمان تو چه می کنم ؟

من سر به راه واقعه ای نشسته ام

تا تو

سرت بجنبد و من

بی تاب تر شوم

از پشت شهر های دور

با ماه حرف می زنم

شاید شبی

با صد هزار بوسه ی آرام و خیس

در چشم های تو

مهمان شوم

دلتنگم و باران به قهر

رخت بسته ست

محض رضای حال من

ابر را خطاب کن

شاید دلش بسوزد و با غروب های من

آشتی کند


اصفهان

89.07.16


عاشقانه - 447

447
عاشقانه
***

به راه فکر می کنم

مگر چقدر مانده تا کنار تو؟

که آه می کشم

به روی بوم خاطرت

دست می کشم به پیچ های موی تو

هنوز هم نامه های نا نوشته ام

بوی آشنایی و حضور می دهند

رازها به سمت ما گسیل می شوند

و هیچ نام ِ تازه ای نمی شود که با نگاه دور و بر

به خاطرت صدا کنم

به چشم های تو نگاه می کنم

و تو

رودخانه را اشاره می کنی

و این ستاره ها

تمام آن نشانه های خیس و روشن اند

که من به جای واژه ها

کنار نام تو

به هر کدام بوسه می زنم

مگر چقدر " حیف " می شود نوشت

که حرف تازه ای نمی زنم

و حیف می شوند لحظه ها

بدون بودن ات


اصفهان

89.07.16


Saturday, October 2, 2010

عاشقانه - 446

446
عاشقانه
***

در گوشم

به پیشباز من می آیی

و لحظه لحظه آفرینه های دلت را

با لبان ات می نشانی

بی جناب رخصت

تو

بی پروا ترین شعری

که می فرمایی : باران

و من از بی شمار روز و شب بیدارم

اما تورا هر جور می بینم

دوست می دارم

اندازه ی آن قطره های نا باریده و

این قطره های باریده از عشق

در من حضور خواهی داشت

آتش می گیرم

سکوتت اگر مرهم باشد

چشمانم را می بندم

و لحظه های ات را گوش خواهم داد

می فرمایی : پاییز

به پاییز می روم

تا واژه های قلب من

در پیش پای ات

برگ ریزان کنند



89.07.10


Friday, October 1, 2010

عاشقانه - 445

445
عاشقانه
***

تو را مرور کنم کنار پنجره ای که باد می آید

یا خویش رابا خلوت ات

که رمز عبور می خواهد

در گیر،

با اینکه قابی نیست در پشت و روی ِ بودن ات

و راه

تنها وسیله ای ست که بیشتر تو را

به داشتن شبیه می کند

چشمم به یمن رؤیت روی ات

قمار میکند

با نشانه هایی ممنوع

گاهی به چشم ِ غنیمت و یادگار

تو را نگاه می کنم

گاهی به خاطرت

پاییز را

بد جور با خش و خش ، بهانه می کنم

اما مدام و بی هوا

می باری و

تسلیم می شوم

حالا چه وقت

از پشت و روی حوصله سر در بیاورم ،

با تو قمار می کنم

با دست های خالی و چشم های باز

تا بیکرانه های بودن و نبودن ات



89.07.09