184
عـاشـقــانـه
*****
هر شب
پياده راه مي روم
پيش از آنكه تو پيموده شوي
از خويش گذشته ام
در پي ِ من ميآ كه پيدايم نمي كني
و در پس كوچه هاي سرشت و سادگي
از من دور و دورتر خواهي شد
هر چه نزديك تر
دورتر
هر چه پيدا تر
پنهان تر
و هر چه فرياد زني
سكوتم بكارت ِ گوش هاي ات را
بر باد خواهد داد :
بـِـايست !
اگرچه هم رديفِ روحِ سبزِ گندم زيسته ام
تاب خورده ام تا خورشيد
زرد گشته ام
فصلم به فاصله بيشتر مي خورد
و داس ِ زمانه
سر آخر
به دادم خواهد رسيد
دقت كه مي كني
ترانه ها غمگين تر سروده مي شدند اما
با سواد ِ شب و روشناي روز ْ تكرار
تكرار و هي تكرار
صيقل به جان واژه گانم خورده
مهجورتر
اما
شيفته تر بر زبان مي آورم
عشق را
خويشتن را
و تو را كه نآمده مي گويم ات : بـِـايست !
پيدايم نخواهي كرد
حتي اگر كه فاصله ها محو گردند
محو
مجيد گل محمدي
1387.11.11
1 comment:
تمام ِ سايه ها را ميكشم بر روزن ِ مهتاب / حضورم را ز ِ چشم شهر ، حاشا ميكنم هر شب
.
.
.
محمد علي بهمني
...
~~~***Ar@GoL***~~~
Post a Comment