Thursday, January 1, 2009

عاشقانه - 179


179
عــاشقــانه
*****
سر انجام به روزی می رسیم
و ادراک تازه ام از نزدیک ترین فاصله ها
با چهره ای غبار آلود که در پیشگاهت
کم رنگ و کم رنگ تر می نماید
بر ملا خواهد شد
روزی که من حتی شریان هایت را
به گرمی وآشکارا درنَـوردیده ام
روزی شبیه همین روزها
زمستانی شاید
سرد
هم اینک شاید که غافل مانده ایم از آن

شبی از همین شب ها
بی سر و دست و پا و هیچ
زاده خواهم شد
تا نگویی میرا ست این آینه ات در برابر
و نخواهی دانست که این باز زاده شدن
تناسخ چندمِ من خواهد بود در آغوشت
که غافل مانده ام اینک از آن
و نخواهی دانست این بار
رؤیتم با چشم های بسته ات امکان دارد
شبی شبیه همین شبها
سرد شاید
زمستان
شاید
و هیچگاه زبان نخواهی گشود از ادراک لحظه ها
که من نیز خاموشم آنگاه

اینگونه فصلی تازه را می آغازیم
بازتابی شگرف از عشقی نو
بی چون و بی چرا
تنها نخواهیم دانست اول بار
من خویش را در تو آراستم
یا تو در من روییدی



مجيد گل محمدي
87.10.12

No comments: