Sunday, January 25, 2009

عاشقانه - 183

183

عــاشقــانه

*****

چشمان پُر گداز تو

- ستاره باز

از پشت ابرهای بی رمق

گاهی کنایه می زنند،

دستانِ پُر نیاز من

در بُهت هر سیاه راه ِ گیسوان ِ مه گرفته ات

جار می زنند

شاید مجال ِ عشق دستی دهد به من

تا هر تنیده ، بافته ، هر گره

باشد حکایتی کند،

آخر تو در سکوتِ خویش

تا قعر درّه های مه گرفته ی دورانِ پُر نشیب

پرواز کرده ای

عشق را تمام کرده ای برای من

عشق را

تمام کرده ای،

چیزی به جا نمانده است

من مانده ام با جامه ای سیاه

یک ضرب ِ شَست ِ عشق

هم وزن ِ چشم تو

تا بر فراز قله های بی عبور

راهی نشان کنم،

چشمان تو هنوز

توتــِـم ِ من اند

با اینکه شب

با اینکه مـِـه

با اینکه دور

با اینکه سنگ

با اینکه تو

عشق را تمام کرده ای برای من

از پا برهنه ام،

چیز ی نمانده است

شاید مجال ِ عشق دستی تکان دهد

رحمی کند به من

مجيد گل محمدي

87.11.06

No comments: