Saturday, January 31, 2009

عاشقانه - 185

185

عـاشـقــانـه

*****

از تو

تا دستان آفرينش

به اندازه ي مشتي خاك

گرسنه ام

حسرت به دلم ماندكه يك لقمه

از دهان هفت توي اين دالان

بربايم

و اگر اين باشد

با تو قسمت خواهم كرد

زندگي را

تا فرو بلعيم اش.

روز هاي غريبانه گذشتند و تو گذشتي و من نيز

لحظه هايم را

با تو فرو بلعيدم و قــِــي كردم

اين شكوه خلقت را،

تو همان حادثه ماندي

كه طنين ِ مِهر پيچاندي در شبان قير اندود

با ماه

با پاييز،

تو كه سُر خوردي

از غبار راه و به مشتي خاك

اشتهايم را سر ريز كردي،

سر ِ سجده فرود آوردم من

نتوانستم كه در اين ظلمت ِ مرگ آلود

دل نهم تنهايي را،

حاصلش كوبش و ضربآهنگي شد

كه هم اينك من و تو

با مشتي خاك

بر لب آتش

بر دل

آب

و به چشمان

طوفان داريم

مجيد گل محمدي

1387.11.12

1 comment:

Anonymous said...

كسي اينجا ، دچار ِ اسنحاله شدست ، كمي ديازپام لطفاً


.
.
.
~~~***Ar@GoL***~~~