Friday, January 30, 2009

عاشقانه - 184

184

عـاشـقــانـه

*****

هر شب

پياده راه مي روم

پيش از آنكه تو پيموده شوي

از خويش گذشته ام

در پي ِ من ميآ كه پيدايم نمي كني

و در پس كوچه هاي سرشت و سادگي

از من دور و دورتر خواهي شد

هر چه نزديك تر

دورتر

هر چه پيدا تر

پنهان تر

و هر چه فرياد زني

سكوتم بكارت ِ گوش هاي ات را

بر باد خواهد داد :

بـِـايست !

اگرچه هم رديفِ روحِ سبزِ گندم زيسته ام

تاب خورده ام تا خورشيد

زرد گشته ام

فصلم به فاصله بيشتر مي خورد

و داس ِ زمانه

سر آخر

به دادم خواهد رسيد

دقت كه مي كني

ترانه ها غمگين تر سروده مي شدند اما

با سواد ِ شب و روشناي روز ْ تكرار

تكرار و هي تكرار

صيقل به جان واژه گانم خورده

مهجورتر

اما

شيفته تر بر زبان مي آورم

عشق را

خويشتن را

و تو را كه نآمده مي گويم ات : بـِـايست !

پيدايم نخواهي كرد

حتي اگر كه فاصله ها محو گردند

محو

مجيد گل محمدي

1387.11.11

1 comment:

Anonymous said...

تمام ِ سايه ها را ميكشم بر روزن ِ مهتاب / حضورم را ز ِ چشم شهر ، حاشا ميكنم هر شب


.
.
.
محمد علي بهمني






















...
~~~***Ar@GoL***~~~