Thursday, August 6, 2009

عاشقانه - 245

245
عاشقانه
***
گذرگاهی فرارونده از نگاه های تو ومن
تردید چشم ها را
یقینی ساخت
و تا سپیده که دم می زند
عشق
سُر خورده از نیاز و باور و انکار
بر دل نشسته است
یک دست بر آینه می سایم
یک دست بر برهنه گی اندامت
دندان به زنجیر ِ پیچیده بر قلب می گیرم
تو
چشمک زنان نشسته کنار ساغری نوشان
نور فرا می رود از اندیشه های تو
که محکوم می کنی تاریکی را
من چنگ می زنم
که در گیر و دار ِ بیداد و گور
عشقم سر از تو بر آورده و ایستاده ام برابر باد
نه تصوری تو
نه گمانی محسوس
تحملی تو
بدل شده از هندسه ای موزون
که گاه به خواندن آتش مشغولی
گاه
خاموش
در سکونی رقصان
مکث ِ زمان در اولین نگاهم با تو
گردونه را چرخاند
شکستن
شکستن بود این صداها که می آمد
سنگ ها بدل به جویباران
و لحن آینه ای که خیال بارانی داشت
ترانه ای سرود و بدل به دریا شد

88.05.15

No comments: