Requiem
201
عـاشـقــانـه
*****
چشم هايم مادينه و بارآور
دست هايم مــَـرد
و به اندازه ي دنيا ،قلبي كودك
چو زماني گذران راسته ي شك و گمان ،
تاريكي را
بشكافد كه شكفته ست از آن سينه ي اين پنجره ها
در نگاهي آويزان
هم از ابريشم تافته و تفتيده ز غم
انتظار خبري كه گريزد از باد
و پريشد موهايت
آي ! عطر امروزت
بوي خواب ِ ديشب من دارد
يا پرند صبحگاهم
يا چو بوي دست خط ساده گي هايم
كه در انديشه ي تو نه بلرزد
نه بلرزاند
كه غَلَط مي شود اين تعبير
چو نباشي من ِ من در من ، تو
با دو صد رمز كه نگشوده بماندند
مگر
با لب هايت
1388.01.15
No comments:
Post a Comment