Saturday, April 18, 2009

عاشقانه - 206

206

عـاشـقــانـه

*****

با تو يك پرسش

صورتي را شكل مي بندد

حال اگر عشق

يك نگاه

يا كه حتي واژه اي مغشوش،

در من اما پاسخي صدگونه با حسي دچار

گرگ و ميش ِ هرچه باداباد و عشق را مي دراند،

از غلافي غافل و پيچ در پيچ

سين و جيم ِ پشت ِهم

مي دواند ريشه در حال و محال تو و من

بر بساط ِ بستري گسترده با

" از اين حذر كن "

" از آن هراسان باش" . . .

پرسش ِتو ، "من"

پاسخ ِصدگونه ي من ، "تو"

يا كه حتي پرسش و پاسخ ز قيد و بند ِ" ما "

در " ما "

هرچه بادا باد

1388.01.29

Tuesday, April 14, 2009

عاشقانه - 205

205
عـاشـقــانـه
*****
عشق در خاك وعده گاه خفته ست
هرچند در انزواي پستو ، پنداري
تواني كرد پنهانش،
در تجسمي زازدحام و تلاقي ايمان و كفر
خويشتن ات را به بيهودگي
مسحور كاه دان روزگار مي كني
آنهم كه در قضاوت آتش اشتياق
بود و نبود ش ارزانيِ دود مي شود
نابود،
از التهاب لحظه هاي زنده و زنداني
تا فرصتي هميشه گي كه به عصيان و سركشي دهي
چنگي به روزگار مي زنند دستانت
مگر دفينه ي عشق
سر بر آوَرَد بيرون ،
تبخير انتظار حتي در پستو
نقبي به آسمان و باد مي زند
چون طرح ابرهاي سوگوار
آنك خيال ِ عشق را
پنداري
تواني كرد پنهان؟
آيا تواني كرد
پنهان
عشق را در پستو ؟
1388.01.25

Friday, April 10, 2009

عاشقانه - 204



204

عـاشـقــانـه

*****

در گیر و دار ِ ماندن و رفتن بودم
دلم گرفت که بامدادان به تاریک نای
نفیر زدند و یادم نمی آید از کجا
هراسناک و عریان
بریده شد تاب و توانم از سرنوشت و
سپرده شدم به دو دست آسمان و زمین
قرار ِ مطلع آفتاب بستند و بشارتم دادند :
انسان
اما همیشه ی شب دراز ماند و بر نیامد حتی
ماه،
سکوت جسارتم را گرفت ازمن هرچند
فریاد می زدم برای شیر ِ حلال
آری
باورم شده بود که باید می آمدم
و می مانم
زمان فقط تناسخ ِ اندام و چهره را
نشانم داد
و من صبور تر از دهر ِ دامن گیر
نمک نخورده وفای روزگاران را
به لحظه لحظه ی زندگی بخشیدم
بلندای قامتم اسیر ِ سایه ی من شد
لبان دوخته ام
رسالت شان را به چشمانم دادند
غروب برای عافیتم دعا می کرد
طلوع شفاعتم را به آسمان
ریسمان می بست
و نامم نهاده شد به بزرگی
به اذن و اذان در گوش
آرام
که ناشنیده بمانم برای ابد
و دانستم
برای رفتن آمدم
و نمی مانم

1388.01.21

Sunday, April 5, 2009

عاشقانه - 203

203

عـاشـقــانـه

*****

نشئه ي " آه "

باخته ي تاس هوس

سر ِ آسودگي ات نيست مگر ؟

رام ِ اين نرد ِ برهنه

تا صبحدماني كه خجل مانــَــد از افسون

تن و دل داده و خشكيده به لب

باطل السحر نگاهي منقوش

و تو خاكستر ِ اين بستر ِ وامانده ز آتش

نفست نيست دگر

هست آيا تا برآري " آه " ؟

مانده در كنج بساطت " آه "

كه ببازي آخرين جرعه ي جامت را ؟

1388.01.16

Saturday, April 4, 2009

عاشقانه - 202

Remedy

202

عـاشـقــانـه

*****

آغوش گشوده
به درختی می مانی ، هوس انگیز
بر سریر ِ احساسم
و پرنده
منم آسیمه و دنبال پناهی امن
با دلی بسته به حجمی نامحدود
از تکاپوی شعف
غرقه در وهم ِ خروشان ِ نفس های عمیق ات
که نمی خواهم یکدم بگریزم ز دم و بازدم ات
دم ِ رؤیا زده و بسته زبان
بازدم ِ خاطره هایی که بر انگیزاند بغض،
اعتیاد آور شده ای
و من آلوده به محتاطی ِ سبزینه ی روح تو
در پناهی امن

1388.01.15

عاشقانه - 201

Requiem

201

عـاشـقــانـه

*****

چشم هايم مادينه و بارآور

دست هايم مــَـرد

و به اندازه ي دنيا ،قلبي كودك

چو زماني گذران راسته ي شك و گمان ،

تاريكي را

بشكافد كه شكفته ست از آن سينه ي اين پنجره ها

در نگاهي آويزان

هم از ابريشم تافته و تفتيده ز غم

انتظار خبري كه گريزد از باد

و پريشد موهايت

آي ! عطر امروزت

بوي خواب ِ ديشب من دارد

يا پرند صبحگاهم

يا چو بوي دست خط ساده گي هايم

كه در انديشه ي تو نه بلرزد

نه بلرزاند

كه غَلَط مي شود اين تعبير

چو نباشي من ِ من در من ، تو

با دو صد رمز كه نگشوده بماندند

مگر

با لب هايت

1388.01.15

Thursday, April 2, 2009

عاشقانه - 200

200

عـاشـقــانـه

*****

خوشبخت

لبانی که گــُــر گرفته از تب ِ تو

و دانه هایی که می چکند

از التهاب و شوق ِ دوست داشتن ات

که کاش میدانستی

هزار ساله شدیم و هنوز پشت مان

خم نشد از این همه دست بر عصای گذاشت و گذشت

با اینکه هست و نیست های اندوه و حسرت و تنهایی را

می بینی

و اینکه می گذرانی مرا

ز باید و نباید و مرز این سن و سال

اما

همین که فرصتی دارم

کنار شب و روز تو بنشینم

خوشبختم

مجيد گل محمدي

1388.01.13

Wednesday, April 1, 2009

عاشقانه - 199

199
عـاشـقــانـه
*****
خردمندانه
دست می کشم آنچنان بر پوست احساست
گویی که پی برده ام
به راز آفرینش ات
و حق انسان بودن را
آنچنان در پیشگاهت
مراعات کرده ام
که زندگی و مرگ را
توأمان بر خویشتن
تخفیف دادم
در دگردیسی ِ عشق
از پوستینی ژنده سر برآوردم
در پی ِ خواستگاهی
به سیالی ِ روح ِ تو شبیه
می گشتم
بی نقابی بر چشم
بی نقابی برلب
بی نقابی بر دست
که در این صفحه ، نقطه ای تکثیر شد
و سپیدی را
از سیاهی متمایز کرد
یا سیاهی را
در سپیدی خط داد
و بدینسان دریافتم که دچارم
با همین احساس اما
فرق بسیاری داشت
کاین بار
تو و خویشتن را به همه تخفیف دادم


مجيد گل محمدي
1388.01.12